سال نو مبارک...

باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

 

سال نو مبارک

اصول زندگی ازدید زرتشت....

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا كردی؟
فرمود چهار اصل 
دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش كردم
دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

بمون...

کاشکه تو رو سرنوشت ازم نگیره
می ترسه دلم بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره هام یادم میارن تو رو
لااقل از تو خاطره هام نرو
کی مثل من واسه تو
قلب شکستش میزنه
آخه کی واسه تو مثل منه؟
بمون...
دل من فقط به بودنت خوشه
منو فکررفتن تو میکشه

لحظه هام تباهه بی تو
زندگیم سیاهه بی تو
نمیتونم

بمون
دل من فقط به بودنت خوشه
منو فکر رفتنه تو میکشه
لحظه هام تباهه بی تو
زندگیم سیاهه بی تو
نمیتونم

Study = Fail

این هم ازیه نکته ی کاربردی برای درسخون هایی که به هیچ جا نرسیدند....

Study = Not Fail

Not Study = Fail

طبق خاصیت جمع دوطرف تساوی:Study + Not Study = Fail + Not Fail

 طبق خاصیت فاکتورگیری: (Study(1+Not) = Fail(1+Not)

!!!!!!!!!!Study = Fail!!!!!!!!!!!

زیرباران....

زير
باران  بيا قدم بزنيم

حرف
نشنيده اي  به هم بزنيم 

نو بگوييم
و نو بينديشيم 

عادت
كهنه  را به هم بزنيم

و ز باران
كمي  بياموزيم

كه
بباريم  و حرف كم بزنيم

كم بباريم
اگر، ولي  همه جا

عالمي 
را  به چهره  نم بزنيم

سخن از
عشق خود به خود زيباست

سخن هاي 
عاشقانه اي  به هم بزنيم 

قلم 
زندگي  به دل است 

زندگي  را
بيا  رقم بزنيم


سالكم 
قطره ها در انتظار  تواند

زير
باران  بيا قدم بزنيم

آیا کلبه ی شماهم درحال سوختن است؟

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»

صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.

دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،

تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،

تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهايی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،

 

فرا می رسد...

لحظه ای فرامی رسدکه چشم برگذر لحظه هابدوزیم وبامردن هرثانیه قصه مرگ خویش راباورکنیم...لحظه ای فرا می رسد که با ریزش قطرات اشک فرووریختن خویش رانظاره گرباشیم...لحظه ای راکه درآن هستیم هرگزنخواهیم داشت واشکی راکه ریختیم دیگربار برنخواهیم یافت...دیرنیست زمانی راکه اشکهامان که اکنون ازسرشوق است ازسرحسرت باشد.

بهت قول میدم...

بهت قول میدم باچشمی که پرازتصویرتوئه زندگی کنم...بهت قول میدم بادستی که توروبغل میکنه باهات زندگی کنم...

ازوقتی می خوابم تاوقتی بیداربشم فقط به یادتوام...جمله دوستت دارم یادت نره...واسه همیشه دوستت دارم...

توروزداغ آفتابی سایه ات میشم...توروزبارونی چترت میشم...اگه موقع راه رفتن خسته شدی صندلیت میشم...وقتی می خندی باهات می خندم تاشادیت دوبرابر بشه...وقتی گریه میکنی دستمالی میشم که اشکت روپاک میکنه...

بهت قول میدم باچشمی که پرازتصویرتوئه زندگی کنم...

تبریک...

سلام به همه بروبچ...

 

عیدهمه مبارک...

زندگی یاسکوت؟

من درسکوت مبهم این عمرخستگی راانتظارمیکشم

این راه کی تمام میشود؟

این همه سیاه وسفیدهای گیج

این همه دردهای بی نهیب

یاسکوت های بی رقیب

هرروزیک نگاه

گاهی یک سلام

این ها چگونه تازه میکندتنهایی مرا

درظلمت کلام پرتپش، انگارزندگی

اینجایک تنه،تمام میشود

وشایددرانتظاریک لحظه پریدن ازشاخه معرفت

سکوت رابه پروازوامیدارد؟

سکوتی که همیشه تصویرمبهم،آزادی و بندگی است

تمام حجم این اتاق راپرکرده است

گاه گاه رنگ میزنم

دیوارهای دل های دلی گیج وسرد

آبی،آری آبی

امابااین دردهمیشه سکوت،چگونه زندگی کنم؟

مردی که سکوت نیمی ازوجودش راصدامیزند

کوهی که گریه ی یک دختر یتیم

اورامثل باران به سیل وامی دارد

بااین همه دردهای بی ثمرچه کنم؟

توهم رفتی...

این روزهابه لحظه ای رسیدم که باتمام وجودملتمسانه ازاشکهایم می خواهم که یادت راازذهن من بشوید،یادت رابشویدتادیگربه خاطرتوباخودجدال نکنم.من تمام فریادهارابرسرخودمیکشم چراکه میدانستم دراین وادی،عشق وصداقت مدتهاست که پرکشیده اندامابا اینهمه تمام بدبینی ها ونفرت هارابه تاریک خانه دل سپردم ودرگذرگاهت سرودی دیگرگونه آغازکردم وتوچه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه مرادرهم کوبیدی،تمام غرورومحبت مراچه ارزان به خودخواهیت فروختی.

اولین مهمان تنهایی هایم بودی.روزی راکه قایقی ساختیم وآن راازساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم ازپاروزدن خسته بود،دلم گرفته بود،زخم دستهایم رامرهم شدی وشدی پاروزن قایق تنهاییم.به توتکیه کردم،هیچ گاه اززخم های روحم چیزی نگفتم وچه آرام آنهارادرخودمخفی کردم.

دوست داشتم برق چشمانت رامرهمی کنی برزخمهای دلم امالیاقتش رانداشتم.مدتهابودکه به راه های رفته،به گذشته های دورخیره شده بودی.من تک وتنهاپارومیزدم ودستهایم ازفرط رنج ودردبه خون آغشته بود،تحمل کردم،هیچ نگفتم چون زندگی به من آموخته بودکه درسرزمینی که تنهااشکهایخ بسته اندبایدزندگی کرداماامروزدریافتم که حجمی که درقایق من نشسته بود جزمشتی هیچ چیزدیگرنبودوای کاش زودترقایقم راسبکترکرده بودم بااینهمه بهترینم دوستت دارم،هرگزفراموشت نمیکنم.هیچ کس این چنین اسرارآمیزنمی توانست مراببردآنجایی که مردمانش به هیچ دل میبندند،باهیچ زندگی میکنند،به هیچ اعتقاددارندو...باهیچ میمیرند.

تبریک تولدرضایا...

سلام وصدسلام دوباره به همتون.بازم من بایه مژدگانی دیگه اومدم حالا حدس بزنین این یکی چیه.امروزشونزدهم تیره ویعنی شونزده روزازتولدخودم گذشته.

امروزیه روزبزرگ دیگست ومن به عنوان یه رپروR&Bخوان وظیفمه که این اتفاق مهم روبه همه ی رپ دوستان ابلاغ کنم ویااینکه یادآوری کنم.

امروزتولدرضایاست.این میلادفرخنده رواول ازهمه به خودش وبعدازاون هم به همه ی شماهاتبریک میگم.من وسه تن ازدوستان به عنوان اعضای کوچکی ازرپرای این جامعه  برنامه ی مفصلی برای این تولدداریم.

بکس مااین روزبزرگ روتبریک میگه.

Cool Bax

Aysi Nice

Sahar Noiser

Hani Ocean

Ocean2

 

تولدم مبارک...

سلام...سلام...سلام....سلام به همه ی عزیزان ودوستان،چه کسایی که تازه وارداین وبلاگ شدن وچه کسایی که بیش ازیک باروارداین وبلاگ شدن ومنو میشناسن.

راستش امروزیه روزخاصه...یه روزخیلی خیلی خاص، هم برای من وهم برای خانواده وهم برای دوستان نزدیک

.

.

.

.

.

.

    اگه تونستید حدس بزنین امروز چه روزیه!!!!!!!  

.

.

.

.

.

.

    نتونستید؟بیشترفکرکنید!!!!!! 

.

.

.

.

.

    

باشه باباخودم میگم...امروزتولدمه،یکم تیره،خوشحال شدین؟خودم میدونم.

واماکلام آخر:تولدم مبارک.

حالاهمه باهم به افتخارمن بگین:Happy Birthday To You

                                                                                       

دلتنگیهایم...

دلتنگیهایم را به کی بگویم؟ به باد او که فقط می‌گریزد به باران او که فقط می‌گرید به کوه او که فقط صبوری می‌کند ای‌ باد چه می‌شد اگر مثل تو گریز پا بودم ای باران چه می‌شد اگر کمی گریه به من قرض می‌دادی ای کوه چه می‌شد اگرکمی صبر برایم هدیه می‌فرستادی دلتنگیهایم را به کی بگویم؟ به شعر او که با این همه احساسات وامانده به قلم او که تاب ماندن ندارد به کاغذ او که پر از شب نوشته‌های تنهایی‌ام شده به تو نه چونکه تو فقط می‌شنوی و می‌گریزی و فراموش می‌کنی دلتنگیهایم را به تو که می‌گویم دلتنگ‌تر می‌شوم پس تو بگو که دلتنگیهایم را به کی بگویم؟؟............

 

قرارقدیمی

می خوام برات ازقرارقدیمی قلبهابگم که همیشه یکی می موندوچشم براه دیگری خط به خط کتاب٬ فاصله هارو میشمرد...همیشه یکی می نشست وترانه هایش رابی دیگری تعبیرمیکرد. آنقدرمی نوشت تانیمه ی گمشده اش ازابتدای یکی ازهمین ترانه هاطلوع کند. خودت بهترمیدانی که همیشه تومیرفتی ومن می ماندم...می ماندم وبه انتظارتو لحظه های خوب گریه رابی نهایت بارمرور میکردم.

 

خوش به حال روزگار...

بوی باران  ; بوی سبزه ;  بوی خاک

شاخه های شسته ;  باران خورده ; پاک

آسمان آبی و ابر سفید ,  برگهای سبز بید

عطر نرگس ,  رقص باد           نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست 

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار


ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها 
ای تدبیر کننده روز و شب 
ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر 
حال مارا به بهترین حال دگرگون کن

سال نو مبارک

دل روزنامه پیچ

دل توروزنامه پیچیدم توی جعبه ای گذاشتم...خوب ومحکم اونوبستم...راه دیگه ای نداشتم... بردمش اداره ی پست دادمش برات بیارن...دل تحویل نگرفتن پیش بسته هابذارن... گیردادن دلت بزرگه نمیشه اونو فرستاد...مونده بودم چه کنم من دل من یادتوافتاد...یاداونروزی که قلبت یه دفعه مثل یه سنگ شد...خاطراتت یادم اومددلمن دوباره تنگ شد...حالامن این دل تنگ و میدمش برات بیارن...این دفعه میشه فرستاد...انگاری حرفی ندارن...دل من قدیه دنیاتورو دوست داره همیشه...پیش من باشی نباشی عاشق هیشکی نمیشه...

این دیوانگی است...

این دیوانگی است...

1-ازهمه ی گلهای رز متنفرباشیم برای اینکه خاریکی ازآنها به دستمان فرورفته است.

2-همه ی رویاهای خودرا رهاکنیم برای اینکه یکی ازآنها به حقیقت نپیوسته است.

3-امیدخود به همه چیزرا ازدست بدهیم برای اینکه درزندگی با شکست مواجه شده ایم.

4-از تلاش و کوشش دست بکشیم برای اینکه یکی ازکارهایمان بی نتیجه مانده است.

5-همه ی دستهایی راکه برای دوستی به سوی مادراز شده است سرسختانه ردکنیم برای اینکه یکی از دوستانمان رابطه ی مارازیر پاگذاشته است.

6-هیچ عشقی راباور نکنیم برای اینکه به ماخیانت شده است.

7-همه ی شانسها را لگدمال کنیم برای اینکه دریکی ازتلاشهایمان ناکام مانده ایم.

رابطه علم ریاضی با قرآن

جمله بسم الله الرحمن الرحیم 19حرف داردودرآیه 20سوره مدثرآمده است که نگهبانان جهنم 19 فرشته اند.اگرشماره ی سوره هاراباتعدادآیه های آنهاجمع کنیم حاصل 57سوره زوج و حاصل 57 سوره فرد است و57بر19بخش پذیر است.اگرحاصل جمع های زوج رابا هم جمع کنیم 6236میشودکه تعدادکل آیه های قرآن است واگر حاصل جمع های فردراباهم جمع کنیم 6555میشود که مساوی است باجمع کل شماره ی سوره های قرآن.

اگررقمهای 6236و6555راباهم جمع کنیم 38میشودکه بر19بخش پذیر است واین نشانه ی این است که قرآن باترتیبی خاص آفریده شده ونمی تواند کاردست انسان باشد.

تبلیغ برای رپ دوستان...

توجه       توجه

قابل توجه دوستان عزیزرپ دوست:

یه وبلاگ خفن رپ هست که اگه برید

ببینین مطمئن باشین خوشتون میاد.

به این منظور رو آدرس زیر

کلیک کنید.

http://www.rapkoshi.blogfa.com

آسمان سیاهپوش

حالاکه مینویسم آسمان به خاطردلم سیاه پوشیده وابرابه خاطرسرنوشتم میگرین.دلی که دست هرکی دادم زدوشکست دلی که حتی یه آرزوش هم برآورده نشد. میگن شیشه بی احساسه اماوقتی اسمت رو برروی بخاراون نوشتم آروم آروم برات گریه کرد.

به من میگفتی که پروازکنیم اماپروبالم روچیدی و پروازکردی...توهم اهل پروازنبودی...اگه معجزه ای رخ بده و زمان به عقب برگرده به دنیاقول میدم که چشمانم روتا آخرین روزحیاتم روهم بذارم میدونی چرا؟

میترسم یه لحظه غفلت کنم دوباره تورو ببینم ویه عمر گرفتارت بشم. ایناتموم حرفهایی بودکه مثلا خاطرخواهان من به خودم میگفتن امامن باورکردم توهیچوقت باورنکن.دراین دوره وزمونه عشق بی معنیه اینروزها بایداز عشق یه چادرساخت یایه کلبه درزمان ماساخت.آسمانخراشهای عاشقانه ممنوعه و روزگار بدجوری جریمت میکنه...به من گفته بودند که عشق تولدیه حادثست امامن باورنکردم و خندیدم حالا باورمیکنم.

درکلبه ی کوچک قلبم برایت مرکبی ازغرورومحبت مهیا میکنم تا تکسوارساحل بی انتهای عشقم گردی.. اگه رفتی وقصر گمشده رونیافتی توروبه خداسوگندمیدم به کلبه ی کوچک قلبم بازگردی بدان همیشه وتاابد دیده به راه توام پس اینگونه فراموشم مکن.

میدونی حکایت تلخیه اینروزها هم نفسی نیست هم رنگی شده اندوهم پرغبار...پس به کدامین شانه پناه میبری بگوتا من هم به آن پناه ببرم...میدانم بازهم میگویی آینه ومن واقعیت رابه درستی دریافته ام. نمیدانم درچه دنیایی باید عیدولنتاین راجشن بگیریم؟دردنیایی که عشق کفراست ودروغ!

بیاوازلحظه هات استفاده کن نذارلحظه هابرن وهدربشن مثل من وتودربه دربشن.میگن من متولد... عاشق گل سرخ رنگ سرخ وهرچیزسرخ..شیفته راه رفتن زیربارون البته بدون چتر..شبهابی خواب ومحکوم به زنده ماندن نه زندگی..دلباخته غروب دریا وطلوع رویام.

شمالی ترین نقطه ی دلم حال کسیه که هرگزدوستم نداشت وندارد.تنهام مثل کوههایی که به هم نمیرسن اماکجان آن قدیمیهای مهربان که ببینن آدمهاهم مثل کوهها اینچنین اند.ترسم ازنرسیدنه... فقط یه آرزودارم توی این دنیای بزرگ اماکوچیک مثل سیبهای کالی که نرسیدن.لقبم مجنون وتخلصم رسپیناست که به زبون سانسکریتها اون و پاییزمعنامیکنن.

سرنوشتی دارم پرازخطوط مبهم وسرگردان باوجودهمه ی حرفهاوشکایتهاتنهایه حرف دارم یاتویا هیچکس. شایدروزی پرنده ازیادبره اماپرواز هست این پروازاوست که به یادمیماند وخوشابه حالش.

من گفته بودم که حسودهابه عشقمون حسادت میکنن اماتوگفتی میریم به شهرعاشقا اونجاحسادت بی معنیه اماحالا به حرفم رسیدی؟عشق ماموردحسادت آدمای عاشق قرارگرفت.

خاطرات

وقتی نگات میشینه روی دیواراتاقم

عکس تو توقاب چوبی میاد سراغم

یاداون روزهامیفتم باتوبودن زیربارون

وقتی که شرمنده بودن پشیمون لیلی ومجنون

یاداون شبامیفتم لب اون چشمه ی جاری

که گرفت ازمایه عکاس دوتا عکس یادگاری

یکیشون سهم توبودو یکیشون هم مال من بود

کجافکرشومیکردیم آخرش جداشدن بود

زیررعدوبرق تقدیر من وتوباهم شکستیم

توی رویاهامون اما هنوزم صاف ویه دستیم

توی میدون زمونه من توبازی روباختیم

تقصیرطالع مابود سرنوشت وخوب شناختیم

مثل اون کلاغ قصه که نمیرسه به خونه

دوست نداشت که مال هم شیم دست بی رحم زمونه

اسمش اینه که تورفتی یادگاریت روبه رومه

توروداشتن تاهمیشه منتهای آرزومه

بی گناهی اما کوچک چه آتیشی زدبه ریشم

همیشه بهت میگفتم نباشی دیوونه میشم

میدونی مابی گناهیم جرممون فقط وفابود

هیچ دلی راضی نمیشه که بگه تقصیرمابود

مخمل خاطره ی توتوی صندوقچه ی چوبی

خوابیده مثل یه قصه پررازوپرخوبی

تورومیسپرم به دست صاحب پونه وخورشید

اماافسوس وصدافسوس که توروبه من نبخشید

 

دیوانه ی باران زده

ای سهراب:گفتی چشمهارابایدشست!شستم ولی...

گفتی جوردیگرباید دید! دیدم ولی...

گفتی زیرباران باید رفت!رفتم ولی...

اونه چشمهای خیس وشسته ام را...نه نگاه دیگرم را...

هیچکدام راندید.

فقط درزیر باران باطعنه ای خندیدوگفت:دیوانه ی باران زده.

دل تنگ

مدتی است توراندیده ام.دلم برایت تنگ شده است.تنگ!تنگ!

مهربانم..امیدم..زندگیم..فکرروزانه وشبانه ی من..کجایی!!کجایی !!               دوستت دارم به خاطردوستی...عاشقت هستم به خاطرعشق...برایت میمیرم به خاطر مرگ...

عاشقم دردی ندارد!دوستت دارم دردی ندارد!به امیددیدارت نشسته ام اماروزگاراین دیداررا دوست ندارد.

آه چه بدروزگاری داریم..عشق من رویایم راپرکردی!فکرم راپرکردی!آرزوهایم رامسدود!

آخرمگرتوکه هستی سعادت من!مهربانم قلبم به خاطرت تاپ وتوپی بسیاردارد.