بی سرزمین تر از باد...
تـــو که می خندی
گوشه های لبت
به بهشت می رساند مرا
و ترانه قلبت دنیا را
به لبخندی آغشته می کند
که یک لحظه به دنیا می آید…
بی سرزمین تر از باد : نشانیم عوض نشده؛هنوز در همین خانه ام . فقط دیگر؛ "زندگی نمیکنم ..."
تـــو که می خندی
گوشه های لبت
به بهشت می رساند مرا
و ترانه قلبت دنیا را
به لبخندی آغشته می کند
که یک لحظه به دنیا می آید…
بی سرزمین تر از باد : نشانیم عوض نشده؛هنوز در همین خانه ام . فقط دیگر؛ "زندگی نمیکنم ..."
بچه ک بودیم . . .
جاده ها خراب بود . . . !
نیمکت مدرسه ها خراب بود . . . !
شیرای آب خراب بود . . . !
زنگای در خونه ها خراب بود . . . !
ولی . . .
آدما سالم بودن . .
به یک “ نترس ”
به یک “ نوازش ”
به یک “ آغوش ”
به یک “ دوستت دارم ”
من به یک حضور از جنس “ تو ” نیازمندم !
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن…
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری…
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد
میگی: نه،هیچی ...
دیروزتولدم بود،ولی ایکاش نبود!باعشقم کلی برنامه ریزی کرده بودیم که امسال
کنارهم باشیم ولی بنا به دلایلی نشد.خیلی حالم گرفته.خداجون ینی میشه سال
دیگه کنارعشقم باشم؟امیدوارم....
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد،
ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم،
به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم
تا بحال يه بارم "با عشقم" زيره بارون قدم نزدم...
ولي هزاران بار بخاطرش زيره بارون "تنهايي" قدم زدم..
و صــدای بــاران ، و سکــوتی دلگیــر
و نــوایی که تــو را می خوانــد : آه ای همــدم ِ مــن زود بیــا
یــاد ِآن روز بخیــر ،یــاد ِ آن روز ِ سپــید
یــاد آن روز کــه دیــدار ِ تــو شــد قسمــت ِ مــن
یــاد آن روز که نقــاش ِ زمــان
طــرح ِ چشمــانِ تــو را
ساخــت انــدازه ی دیـوار دلــم
یــاد آن روز بخیــر ..
مو هایش را نوازش کن
قبل از اینکه سفید شوند
زن است ... با همه زن بودنش ، دوست دارد نوازشت را
ولی با هوش است
فرق ریا با صداقت را می فهمد...
که توتنها نیازمن باشی
و چه عاشقانه است
که تو تنها آرزویم باشی
و چه رؤیایی است
این «لحظه های ناب عاشقی »
و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را فقط با تو حس می کن...
تا شبهای دلتنگیش برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگری
به تو دستميسايم و جهان را درمييابم
به تو ميانديشم
و زمان را لمسميکنم
معلق و بيانتها
عريان
ميوزم ، ميبارم ، ميتابم
آسمانم
ستارهگان و زمين
و گندمِ عطرآگيني که دانهميبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خويش
از تو عبورميکنم
چنان که تُندري از شبـ
ميدرخشم
و فرو ميريزم
هرشـ ـَب اَز پـ ـُشتِ صـ ـَفحـ ـہ کـ ـوچَکـ ـ ـِ مـ ـ ـوبایـ ـ ـلـ
دَر آغوشَــم میـ ـگیرے
و نـ ـِمیدآنـ ـ ـے
چـ ـ ـہ آرآمشــے בآرَב
ایـ ـטּ آغـــوشـِ خـ ـیالــی