داستان حسن و رعنا بیاتی

داستان نیس که حسن بدونه رعنا نمیتونه زندگی کنه یه روز میمیره از عشق رعنا اگه یه روز اینو دیدی رعنا فقط اینو بدون که خیلی دوستت دارم و بدونه تو میمیرم

سلام به دوستان فیس بوکی امیدوارم که خوشتون بیاد یادگاری یادتون نره

ٍٍٍٍٍسهراب

رفته بودم سر حوض

تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهيان مي‌گفتند:

هيچ تقصير درختان نيست.

ظهر دم‌ كرده‌ تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد، آمد او را به هوا برد كه برد.


به ‌درك راه نبرديم به اكسيژن آب.

برق از پولك ما رفت كه رفت.

ولي آن نور درشت،

عكس آن ميخك قرمز در آب

كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين‌هاي تغافل مي ‌زد،

چشم ما بود.

روزني بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن

و بگو ماهي‌ها حوضشان بي‌آب است.


باد مي رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا مي رفتم ».

عاشقانه

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

حتما اين داستان رو بخونين

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

اسيـــر شـــب  يـ ـ ــلـ ـ ـ ـ ـــــدا

 

ديـــرگـاهــيـســـت كه تـنـهــــا شـده ام ...


قـصــه غـــربـت فــــردا شـده ام !


وسـعـــت درد فـقـط سهـــــم مـن اسـت ...


بـاز هـــم قـسـمــت غـمـهــــا شـده ام !


دگـر آيـيـنـه ز مـن بـيـخبـــر اسـت ...


كه اسيـــر شـــب  يـ ـ ــلـ ـ ـ ـ ـــــدا  شـده ام !


مـن كه بـي تــاب شـقــــايـق بــودم ...


هــمــدم ســردي يـــخ هــا شـده ام !


كـاش چـشـمــــان مـرا خـــــاك كـنـيـد ...


تـا نـبـيـنــم كه چـه تـنــهــــا شـده ام ...!!!

براي چي.....؟

براي چي گريه كنم؟ براي اونكه رفته؟....

يه خورده ناراحت مي شم اونم فقط يه هفته
....

خيال مي كرد اگه بره من خودمو مي بازم
.............

بعد دو روز با گل
مي ياد بالا سر جنازه م....................

خيال مي كرد اگه بره من يه شبه پير مي شم
....................

يا اينكه از زندگي بدون اون سير مي شم
.......

براي چي گريه كنم؟ دنيا مگه چي داره؟
............

خيال بكن دنيا داره سر به سرت مي ذاره
................

دنيا همش سه چار روزه تازه اونم مي گذره
..................

يه روز اگه شادي باشه يه روز با
غم مي گذره.........................

رفته ولي شكر خدا زندگيمون مي گذره
......

با اون گذشته بود حالا بدون اون مي گذره
...........

نمي دونست اگه بره هيچي عوض نمي شه
................

تو اين زمونه هر كسي دنبال زندگيشه
.......

براي چي گريه كنم؟ براي اونكه رفته؟
.............

يه خورده ناراحت مي شم نهايتش دو هفته
..............................

آرزو

خداجون ، تواین شب دلگیر زمستونی میخوام یک پیک بزنم ...

شراب عشق،وقتی مست عشق شدم ... 

برات بگم : که هیچ وقت ازت نخواستم همه دنیا مال من باشه....!

من فقط می خوام اونی که دنیامه و دیگه پیشم نیست ، با کسی باشه که لیاقتش رو داشته باشه و آزرده خاطرش نکنه

خودت میدونی که طاقت ندارم ناراحتیشو ببینم .

از تموم دنیای به این بزرگیت فقط همینو ازت میخوام.

 

دوباره محشر می کنم ، به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

 

"حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست"

دوستان عزیز سلام :

امروز می خوام شعر  بسیار زیبای امید رو براتون بزارم امیدوارم که بپسندید

 تقدیم به آنکه دوستش دارم :

دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

دوباره محشر می کنم

نوید پیک عشق را نگفته باور  می کنم

دوباره محشر می کنم

جویای گلی بودم، که رنگ آرزوهامه

وقتی که تو رو دیدم  ، دیدم تو قلب تو جامه

به دشت های نمزده سفر کردم

از بین گلهای قشنگ گذر کردم

میون گلها

 به تو نظر کردم

دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

دوباره محشر می کنم

دوباره محشر می کنم

می خوام برای همیشه ترانه خوان تو باشم

اسیر و عاشقت کنم ، بسته به جان تو باشم

می خوام همیشه تو شعرام یکی  یه دونه تو باشی

بمونی خونه دلم ، عزیز خونه تو باشی

دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

دوباره محشر می کنم

نوید پیک عشق را نگفته باور می کنم

دوباره محشر می کنم

دوباره محشر می کنم

2 متن زیبای عاشقانه

۲۰ بار دیدمت . ۱۹ بار بهت خندیدم . ۱۸ بار به من اخم کردی . ۱۷ بار از دستم خسته شدی . ولی ۱۶ بار دیگه سعی کردم و ۱۵ جمله عاشقانه را ۱۴ بار به ۱۳ زبون و ۱۲ لهجه و ۱۱ روز و ۱۰ بار به کمک ۹ نفر به تو گفتم . اما تو ۸ بار قهر کردی . ۷ بار روتو از من برگردوندی و من ۶ بار برات مردم . ۵ بار قربونت رفتم و ۴ بار نازتو کشیدم . تا ۳ بار ناز کردی و ۲ بار خندیدی و جونمو به لب رسوندی و

 

هنوز  ۱ بارهم نگفتی دوستم داری.

 

 

***************************

 

 

دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟ گفت: نه…..گفت دوستم داری؟….گفت:نوچ…..گفت:اگه بمیرم برام گریه می كنی؟؟؟…..گفت:اصلا….دختره چشماش پر از اشك شد….هیچی نگفت….پسره بغلش كرد و گفت:تو خوشگل نیستی زیاترین هستی….تو رو دوست ندارم چون عاشقتم….اگه تو بمیری برات گریه نمیكنم چون من هم می میرم…..

داستان خنده دار (هرکسی یکی بگه)

3 آمریكایی و 3 ایرانی

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.

همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل

کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.

بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!

    آواز بلبل

    بلبلی بر شاخه ای بنشست و خواند

    نغمه ای شیرین که:« با گلها خوشم

    رنگ و بوی گل به من جان می دهد

    جای من اینجاست، من این جا خوشم


    دوستت می دارم ، ای زیبا بهار

    در طبیعت نیست چیزی ناپسند

    زندگی بر شاخه ی گل بهتر است

    تا میان قصر های سربلند


    آشیانم شاخه های سبز و نو

    در میان نوگلان پرواز من

    خرّم از آواز من جان نسیم

    جان گلها خرّم از آواز من


    ای آدمها، چنین آزاد و شاد

    من به دنبا آمدم، شادم کنید

    شاد می خواهید آواز مرا؟

    از قفسهای آزادم کنید !»

    اون چیه؟!!!! فکر بد نکنید!!

    اون چیه که زنها میدن مردها میکنن؟
    .
    .
    .
    "
    دق"
    .
    .
    اون چیه که مردها ها میدن زن ها میخورن؟
    .
    .
    .
    "
    حرص"
    .
    .
    اون چیه که مردا در میارن زن ها میخورن؟
    .
    .
    .
    "
    پول"
    .
    .
    اون چیه که زن ها باز می کنند مردها میذارن توش؟
    .
    .
    .
    "
    حساب بانکی"
    .
    .
    اون چیه که زن ها میدن مرد ها میخورن؟
    .
    .
    .
    "
    غذا"
    .
    اون چیه که باعث
    شده تو با اشتیاق این مطلب رو بخونی؟
    .
    .
    .
    .
    "
    ذهن منحرف"

                                                      واژه های باران

    نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
    مثل آسمانی که امشب می بارد....
    و اینک باران
    بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
    و چشمانم را نوازش می دهد
    تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

    اشعار حافظ

    اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش                      رفیق گرمابه     و گلستان     باش

    شکنج زلف  پریشان به دست باد مده                   مگو که خاطر عشّاق گو پریشان باش

    گرت هواست که با خضر همنشین باشی            نهان زچشم سکندر چو آب حیوان باش

    ز بور عشق نوازی نه کار هر مرغیست                  بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش

    طریق خدمت و آیین بندگی    کردن                  خدای را که رها کن به با و سلطان باش

    دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهار                   و زآن که با دل ما کرده ای پشیمان باش

    تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو               خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

    کمال دلبری و حسن در نظر بارنیست                     به شیوه نظر از نادران دوران باش

                                          خموش حافظ و از جور  یار ناله مکن

                                        تو را که گفت که در روی خوب حیران باش

                  

    تکرار تو...

    دوباره تو,دوباره من/

    دوباره ساعت سیاه/

    دوباره لبخند شب و/

    دوباره لحظه های ما/

    بازم همون خنده های تلخ/

    بازم دروغ های همیشگی/

    دوباره اون نگاه سرد/

    دوباره تو میری و من/

    تو حسرت یه روز تلخ/

    تو اغوش سرد نگات/

    کم میارم لحظه هارو/

    دوباره بستن چشام/

    دوباره مرگ رنگ تو...

    متن زیبا و دوستانه

    درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی

    اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم

    اشک...

    مدت هاست در انتظار لمس چشمانت پشت حصار پلک هایت پنهان بودم...
    در هوای رسیدن به تو .....این سرگشتگی...این انتظار لعنتی ...
    از من فقط یه دیوانه ی عجول ساخته...
    دیوانه ای که برای یک لحظه وصال ...
    ثانیه هارا تا لحظه ی مرگش می شمارد...
    پس چرا گریه نمی کنی سنگ دل؟
    سال هاست
    در انتظار شکستن بغض های تو....
    هجوم این تاریکی ه محض را تحمل می کنم...
    بغض...چه واژه ی غریبی است برای تو...
    این اخرین خواسته ی این اسیر است...
    گریه کن...
    یادت باشد
    این اولین و اخرین دیدار ماست....
    من هنوز در ارزوی اینم که اشک تو باشم...

    داستان خنده دار از ملا نصرالدین

    خویشاوند الاغ

    روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد
    شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
    ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

    آداب و رسوم چهارشنبه سوري  

       چارشنبه سوري      

    آخرين چهارشنبه اسفند ماه هر سال شمسي که ايرانيان در شب آن جشن چارشنبه سوري ميگيرند و آداب و رسوم خاصي را در آن شب برگزار ميکنند. جشن چارشنبه سوري که از جشن هاي ملي و باستاني ايرانيان است و هنوز در بسياري از شهرها و روستاهاي ايران شب اين روز را بطرزي خاص جشن ميگيرند. سعيد نفيسي استاد دانشگاه تهران در شماره 11 سال اول و شماره 1 سال دوم مجله مهر درباره «چارشنبه سوري » مقاله مفصل و محققانه اي نوشته اند که قسمتهايي از آن را در اينجا نقل ميکنيم ..........
    ادامه نوشته