عسل بانو

سلام خوبی عسل بانو من چند وقت نبودم رمزتو عوض کردی اگه اینجا سرزدی بهم رمز بده بهم نتونستم برات نظر بذارم گلم

من اومدم

سلام بچه ها حالتون خوبو دلم به همتون تنگ شده چو خبرا سرم این چند وقت شلوغ بود آخرای شهریور رفتیم شمال خیلی خوش گذشت جای همتون خالی هفته پیش هم همسری با یکی از دوستان مجردی رفتن شمال من هم خونه دایی و خالو رفتم یو شبم دوستام اومدن خونهما تاصبح بیداربودیم خوش گذشت بچه ها تو گوشیم برنامه وی چت ریختم همش با اون مشغولم با یه سری از دخترا گروه تشکیل دادیم خیلی باهاله حسابی سرگزمم کرده همسری هم به شدت از این برنامه بدش میاد و غر میزنه خوب حالا برم به شماها سر بزنم دلم تنگیدو بهتون

مریضی و بیحالی

سلام به همه دوستای گلم این چند وقتی که نبودم درگیر مریضی و بی حالی و ضعف و دکتر و اینا بودم  یه ماهی میشد که خونریزی داشتم ورفتم دکتر زنان فرستاد سونوگرافی آخه من آ یو دی دارم گفت برو سونو ببینم یه وقت تکون نخورده باشه رفتم سونوگرافی گفتم دستگاهت جاش خوبه فط یه کیست کوچولو داری که بعید میدونم اون باعث خونریزی شه رفتم دکتر گفت باید قرص ضدبارداری بخوری بهش گفتم من قبلا خوردم رفتم زیر سرم و حالم بد شده گفت:خارجیشو بگیر  حالت بد نمیشه خلاصه خارجییشو خریم شب خوردیم نصفه های شب بود که دیدم بله حال من متحول داره میشه  تا ظهر صبر کردم دیدم نه دارم میمیرم از حالت تهوع و سرگیجه و سردرد حالا  تو این گیر و ویر هم مامانمینا مسافرت بودن نبودن شووری سر کار ماشین پنجر البته اگه پنچر هم نبود نمیتونستم رانندگی کنم با این وضعیت دوستم اس داد چطوری و اینا گفتم حالم بده خدا خیرش بده اومد دنبالم برد دکتر سرم و چهار عدد آمپول و پسری رو هم برداشت برد خونشون گفت تو استراحت کن مامانمینا هم تو راه بودن داشتن برمیگشتن ساعت ۸ پسری رو آورد دستش درد نکنه خیلی مهربونه  خلاصه دیدم نه حال من خوب بشو نیست دوباره با همسری رفتیم دکتر دوباره سرم و آمپول و رفتم خونه مامان دیدم بابام پاش باد کرده آخه دیابت داره از یه طرف ناراحت اون  شب موندم ائنجا صبح بابا و مامان و خواهری  بابارو بردن بیمارستان بیمارستان میلاد گفته بودن خطرناکه باید بستری بشه ولی تخت خالی نداریم چهل نفر هم تو نوبتن  بعدش اومدن طرفای هودمون یه بیمارستان هست اونجا الان یه هفته است بیمارستان باد پاش بهتر شده تحت کنترل تا قندشو بیارن پایین دعا کنید واسه بابام مرسی دوستای عزیزم

عید فطر

سلام به همه ی دوستان عزیزم نمیدونم چرا وبلاگ هرکدوم از دوستام میرم سه چهار روز یمیشه که آپ نمیکنن امیدوارم حاله همشون خوب باشه و دلشون هم خوش . همه منتظر بودیم امروز عید باشه ولی ضدحال خوردیم فردا شد از دیروز بگم که واسه بیمه که قبولم کردن رفتم دنبال کاراش وای شب از پا درد خوابم نمیبرد واقعا این اداره های دولتی کارت می افته باید کفش آهنی پات کنی اینقدر که از این اتاق برو اون اتاق از این طبقه اون طبقه از این ساختمون به اون ساختمون فعلا هم یه نامه داده واسه کمسیون پزشکی باید برم اونجا بعد ادامه کارها مامانینا پریروز رفتن مسافرت روزی که افطاری داشتن برادرم خیلی ناراحتشون کرد و نیومد و همه اینا رو ما میدونم که زیر سر زنشه .زنش پاش ده اومده که بگه یعنی من کاری ندارم بچه خودتون نمیاد ما هم باورمون شد دله مامانم و بد شکوند سر هیچی حال داشتم میام تعریف میکنم از کارهاشون آخه فکرکردن به اونا و بی احترامیاشون اعصابمو بهم میریزه پیشاپیش عید فطر و تبریک میگم تعطیلات خوش بگذره به همتون

مهمانی های پی در پی

پریشب خونه خواهری شووری بودیم که برادرشووررو هم با ما دعوت کرده بود اونجا دیدم مادرشوورش نیست گفتم پس مادرشوورت کو مادرشوورش هم یه خانم پیر که دخترش چارسال فوت کرد سه تا عروس داره یه عروسش طبقه بالا زندگی میکنه این پایین یه خانم بی آزار گفتن میدونستم اینا جا ندارن نگفتم در صورتی که اگه تو ماشین یکی از بچه هاشونو بغل میکذدن جا می شد براردشوورش هم گفت ما به دعوت شما نگاه نمیکردیم اگه خونه بود میاوردیمش خونه نبود رفته خونه نوه اش که شوهر خواهرشورر گفت والا به خاطر کم جایی انشالله بریم یه خونه بزرگ همه رو میگیم حالا به اون یه نفر جا نب.د بعدش خالی بندی مادرششور منو نشسته پیش همسایه ها گفته خووارشوهر مادرشوهرشو یه هفته برده خونش بردش حموم نمیدونم چرا باید دروغ بگه مگه اصلا کسی ازش میپرسه فقط میخواد دخترشو خوب جلوه بده متاسفم که به خاطر هیچ به راحتی دروغ میگه خلاصه دیشب هم خونه منم بودن جاتون خالی سوپ شیر مرغ ترش و خورشت هویج درست کردم خوشمزه بود همش امشب هم خونه مامانمیم مهمان دارن خوانواده نامزذ خواهری فردا هم خونه مادرشور خواهر شورر دعوتیم که باز معرفت داماد دومی گفت دوشنبه تشریف بیارید خونه ما منم گفتم ببخشید ما دوشنبه نیستیم گفت اشکال نداره ما میندازیم سه شنبه که شما هم باشین راستی کار بیمم داره درست میشه خیلی خوشحالم انشالله که جور شه الانم اومدم خونه لباسامونو عوض کنیم بریم پسری گرفته خوابیده من میخواستم زودتر برم کمک چیکار کنم بچه همه برنامه های آدم میریزه بهم

خرید مهمونی

سلام امیدوارم عبادات همه دوستای عزیزی که میان اینجا رو میخونن قبول باشه دوشنبه مامانمینا و برادرم و خوارم و همسرانشونو به همراه مادربزرگم افطار دعوت کردم شیر برنج و حلیم و چلو وگوشت درست کردم آخه که چقدر حلیمم خوشمزه شده بود امروز هم با همسری رفتیم خرید واسه پسری یه شلوارک با بلوزش گرفتم شد ۷۵ تومن واسه خودمم یه تو نیک و بلوز و شلوار و کفش خریدم شامم هم گفتم مهمون من رفتیم جوجه چینی خوردیم من زیاد اهل جوجه نیستم کباب کوبیده رو به همه چی ترجیح میدم همسری میگه عین دهاتیا همش کباب میخوری خو دوست دارم چیکار کنم قرار بود مادرشووری اینا فردا افطار بیان خونه ما که خواهر شووری زنگ زد شما بیاد گفتم من میخواستم الان بزنگ به شما بگم گفت من مهمون ها مو دعوت کردم میتونی بمونه ف=واسه یکشنبه گفتم اشکالی نداره بدنم چند وقتی ریخته بهم یهو احساس میکنم تو یه قسمتی مثلا بازو یه تیکه آب جوش ریخت بعد شروع میکنه به خارید بعد ده دقیقه دیگه قرمزی میره میبینی همزمان زیر گردنمم هم همینطر شده که خود میره کلا تو بدنم میچرخه رفتم دکتر گفت حساسیته آمپول و قرص داد که افاقه نکرد نمیدونم دلیلش میتونه کم خونی باشه بعد ماه رمضون باید دنبال یه دکتر درست حسابی برم

بی وفایی

واقعا که الان دو هفته س نیستم یکی نیست بپرسه کجایی ؟چرا نیستی؟ چرا نمینویسی ؟پس کی میای؟ نمیدونم  تو دنیای حقیقی کسی دلش به کسی تنگ نمیشه چه برسه مجازی . چهارشنبه شب سر پسری با همسری دعوامون شد یعنی از ساعت ۵ پسری داشت یه سی پدی کارتون نگاه میکرد تموم میشد میزد از اول تا ساعت ۹ ساعت نه میگم پسرم میزاری منم یه کم تلوزیون ببینم با ابروهاش میگه نه درست عین این شکلکه یک ساعت بعد پسرم میزاری سریال ح ر یم س ل ط ان ببینیم بازم میگه نه خودم زدم رو کانال ج م بعد با کمال پرویی پاشده میزنه رو دی وی دی اینکار چندبار تکرار شد منم یه دونه محکم زدم رو دستش گفتم از الان نباید حرف حرف تو باشه که همسری هم این وسط که هی میگفت ولش کن الان من با زبون خرش میکنم و خبری از خرشدن هم نبود بچه های الان آدمو خر میکنن بلا نسبت کسانی که اینجا رو میخونن وقتی پسری رو زدم همسری هم با جدیت کامل که چرا میزنیش منم گفتم بچه خودمه دوست دارم بزنم و حرف به جاهای دیگه کشید دعوا بالا گرفت گفتم الان زنگ میزنم بابام تکلیفمو با تو روشن کنه بارها شده بود که دعوامون شده بود پروپرو گفته زنگ بزن به هرکسی دوست داری زنگ بزن منم گفتم این هر سری حرفمون میشه من نمیزنم به کسی نمیگم پرو رو شده زنگ زدم گفتم بابا بیا دنبال من بابام گفت چی شده تعریف کردم گفتم پا می شی میای که بیچاره اومد واسه این که دعوا ادامه پیدا نکنه یه جاهایی حقو میداد به همسری حیف که حال شرح دعوا رو ندارم در آخر گفتم بابا من با شما میام این بمونه و بچش قید بچمم میزنم حالا الکی میگم ها عمرا اگه میرفتم پسرم باهام نبود سکته میکردم بابام گفت دختر بشین زندگیتو کن و خلاصه رفت من هم اومدم اتاق پسری خوابیدم فرداش خالم زنگ زد خونه مامان یم با خاله کو چیکه پا شو بیا منم از خدا خواسته اس دادم به همسری که من میرم خونه مامان بزرگ گفت با کی؟ گفتم پسری که زنگ زد خیلی سرد باهاش صحبت کردم گفت وایسا باهم بریم گفتم من میرم بمونم گفت برید که با آزانس رفم تا دم مترو از اون ور هم داییم اومد دم مترو دنبالم با اینکه خیلی بیرون نبودم ولی گرما ادما میکشه بیچاره اینایی که تو گرما کار میکنن یکیش هم همسری من البته با این که باهاش زیاد الان میونم خوب نیست ولی دلم میسوزه خلاصه رفتم خونه مامامن بزرگه عصری مامان بزرگم جایی دعوت بودن افطار رفتم موندیم من و دو تا خاله هام و دختر دایی و پسرداییم زد به سرمون فسود بخوریم غذا هم بود تو یخچال که زنگ زدیم یه فسودی معروف محلشون واسمون آوردن که به لعنت خدا نمی ارزید حیف اون همه پولمون که خالم فرداش مریض شد تهوع و اینا نمیدونم دیگه ازساندویجه بود که ما اونطوری نشدیم فرداش هم اون یکی خالم که تو صادقیه س افطار دعوت کرده بود که داییاینام هم دعوت بودن خواهریی گفت خاله شما رم گفته گفتم تو زنگ بزن به همسری بگو ظهرش زنگ زد گفت خالت دعوتمون کرده چه جوری میاد گفتم با داییمینا میام دم افطار رسیدیم اونجا هی کفتن همسریت کو منم  الکی گفتم گوشیش نمیگره زنگ زدم که شوهر خواهری زنگ زد گفت یه ربع دیگه میرم اونجا هم اومد محلش ندادم بعد افطار پسرا گفتن بریم پارک دخترخالم بود راستی که همبازی بچگی بودیم باهم همگی رفتیم پارک جوانمردان یه سری بازی داشت بازی کردیم و توماشینم جز چند کلمه که پرسید و نگه داشت واسه خودش یه بلوز شلوار گرفت گفت چطورن مینم گفتم خوبه حرف دیگه ای نزدیم اومدیم که بخوابیم اولش پشتشو کرد خوابید منم داشت خوابم میبرد که یهوو بغلم کرده میگه من غلط کردم اگه تو رو اذیت کردم ببخشید و اینا...................... 

خواب

دیروز جواب آزمایشو بردم دکتر گفت کم خونیت نسبت به آزمایش شش ماه پیشت بهتره گفتم همش ضعف دارم بیحالم فشارمو گرفت طبق معمول پایین بود گفت تپش قلبت بالاست ولی جون فشارت پایینه نمیتونم قرص بدن یه سری دارو ی تقویتی و آهن و اینا نوشت بهش گفتم شبا خواب راحتی ندارم چندین بار از خواب میپرم یه قرص داد روش نوشته بود نصف قرص هنگام شب قرص انقدر کوچولو بود من گفتم نصف این دیگه میخواد چیکار کنه خلاصه یه دونه خوردم شب کلا بیهوش بودم منی که چندین بار بیدار میشدم تو خواب یا به هر صدای کوچولویی از خواب میپردیم پسری مثل اینکه شش و نیم صبح بیدار شده بد من اصلا نفهمیده بودم  با همسری رفته بودن بیرون نون و وسیله های صبحونه خریده بودن و یه دور زده بودن ساعت هشت و نیم اومده بودن کلی در زده بودن بعد ده دقیقه از صدای زنگ بیدار شدم منی که با کوچکترین صدا از خواب میپریدم بعد به همسر یو پسری با خواب آلودگی  صبحونه دادم خودمم دو سه لقمه خوردم  همسری یواشکی از پسری رفت سرکار منم سفررو جمع کردم دوباره گرفتم خوابیدم به پسری هم کارتون گذاشتم تلوزیونم رو یه ساعت گذاشتم که خودش خاموش شه دوباره خوابم برد تا ساعت یک و نیم الانم که بیدار شدم لمسم

سردرد

پریروز خونه مامان بودم داشتیم با خاله وزن دایی واسشون سبزی قورمه پاک میکردیم همسری زنگ زن گفت بیا جلو در رفتم دیدم  یه جعبه گوشی دستشه واسم گوشی گرفته بود سامسونگ گلکسی خیلی خوشحال شدم گفتم کاش سامسونگ نمیگرفتی آخه گوشی قبلیم سامسونگ بود دوسش نداشتم شب با هم رفتیم موبایل فروشی گوشی ها یو وی خریدم جدید اومده فروشنده که خیلی تعریف کرد گفت از سامسونگ و سو نی بهتره مثل  اچ تی سی که یه مدت کسی مارکشو نمیشناخت این هم اینطوری شناخته شه گرون تر میشه با رم و اینا شد ۵۰۰ تومن .امروز رفتم دنبال کارت صنعتگری دنبال کارامم از طریق صنایع دستی بیمه شم گفتن میام بازدید باید محرز باشه واسمون کار میکنی منم گفتم من کار رو لباس میکنم دعا کنید قبول کنن منم بیمه شم همسری هم بیمه نیست  امروز سرم به شدن درد میکنه حالم خوب نیست روزه هم نیستم نمیدونم چرا اینقدر ضعف دارم به گمانم از کم خونی جواب آزمایشم شنبه حاضرمیشه پسری الان با باباش رفت گفتم ببرش اصلا حال ندارم

پسر همسایه اعصاب خورد کن

اعصابمو این پسر همسایمون  ری د ه توش من بچه این مدلی ندیدم خیلی اعصاب حخورد کنه دوست دارزم بگیرم یه کتک مفصل بزنم ادبش کنم ۳ سالشه یه داداش ۷ ساله هم داره داداشش خیلی ارومه که پسر من اونو خیلی دوست داره ولی از کوچیکه بس که اذیتش میکنه بدش میاد این اوجوبه هم هر وقت میخواد بره بیرون یا بیان خونشون بلا استثنا زنگ و در مارو میزنه ننه باباش هم نمیگن نکن بچه شاید خواب باشن درما هم باز باشه بدو بدو پابرهنه یالا مفرماتو و هرسری هم که میاد یه خراب کاری داره الان مامانش رفته بود بیرون چیزی سپرده بودم بگیره آورده بده اومد تو مامانش هم رفت غذا بچه رو برداشت آورد اینجا بده دو تا از اسباب بازی های پسرم که واسه سیسمونیش بود و خیلی خوشگل بود شکوند حالا یه بار دو بار باشه میگیم عیب نداره بچس مامانش هم انگار براش عادی  بود الان داشتم پسری رو دعوا میکردم میگم پسری میبینی امیر وحشیه در اتاقتو ببند بهش بگو اجازه نمیدم وسایلمو بشکونی پسرم اصلا اهل شکوندن و پرت کردن و خرابکاری نیست هر جا هم بریم مهمونی با وسایل کسی کاری نداره  فکرشو بکنید این پسره امیر از لوله گاز میگیره میره بالا یعنی این بچه من بود لهش میکردم . بوفه رو ریختم وسایلشو شستم و شیشه هاشو پاک کردم دارم یه خورده خونه رو تر تمیز میکنم تنشالله واسه ماه رمضون که به امید خدا باید ۱۷ ساعت همنجور دراز به درازا بیفتم وقتی روزه ام اصلا توان ندارم فشارم که پایینه اون هیچ کم خونی هم از یه طرف همش جنازه ام