تقدیم به همه ی دوستای گلم...

 

سلام به همه ی دوستای گلم

بچه ها وبلاگم می خواد بره به یه خواب زمستونی،نمی دونم زمستونش چقدر طول می کشه مگه نه می گفتم.

یه متن خودم نوشتم که اسم تموم کسایی که جز لینکام هستن رو توش به کار بردم، امیدوارم خوشتون بیاد.امضامم زیر گذاشتم که همه امضای منو ببینن.خب برین متن رو بخونین بعد نظرتون رو بنویسین:

 

 

"دنیای این روزای من"مثل "دنیای بی نشان ها" پر از "هیاهوی دلتنگی" ست. دلم خیلی گرفته می خوام سرمو روی شونه ی خدا بذارم و گریه کنم، می خوام ابرای دلتنگی، " باران عشق " رو روی گونه هام بریزن، " درد دل های یواشکی" مو می خوام فقط خدا بشنو و باهام حرف بزنه،دوست دارم خدا هم بگه غصه نخور "این نیز بگذرد"

شاید یه روزی لا به لای تیکه تیکه های دلم یه تیکه پیدا کنم و اسمشو بذارم " منشور عشق"!

منشور عشق جاییه که "دلنوشته " هامو، " حرف دلم " رو توشون حبس کردم و گه گداری حکم عفو به یکیشون می دم. " دلنوشته های من "شاید" دلنوشته های تنها " باشه، شاید از " دلنوشته های یه دختر سنگی " بی احساس تر باشه اما وقتی " زیر بارون " چشمام در" روز های بی تو" نوشته می شه قشنگ ترین احساس رو خلق می کنه، احساسی که فقط توی "غمکده ی یه عاشق" دیده می شه، جایی که "جوان عاشق"، "عاشقانه تر" از تمام عاشقانه ها می نویسه...

می خوام مثل "یک پرنده " باشم. رویای من مثل " رویای یک پرنده " فقط پرواز و پر کشیدن از تموم دنیاست، آزاد و رها...

رویاهام قدرت پروازشونو از دست دادن چون زیر بارون احساس چشمام خیس شدن، " رویای خیس " زیباتر از رویاهای دیگه س، شاید پرهاش خیس باشه  نتونه پرواز کنه ولی من به اونا قدرت پرواز می دم!!!

می خوام از این سرزمین کوچ کنم، برم به یه جای دور، یه جایی که دیگه زمستون نباشه، می خوام" دوباره بهار " رو ببینم، برم به یه جایی که مثل رویاهای بچگی باشه. غرق در دنیای کارتون های زیبا مثل" باب اسفنجی و بن تن" .

" گل های سرزمین من " زیباترین گل های دنیا هستند چون " آوای زندگی " رو به گوشم می رسونن. با " نفس " کشیدن توی این سرزمین روح احساس توی دل آدما دمیده می شه. سرزمین رویایی من پر از درخت ها و گل های قشنگه، پر از " یاس بنفش " زیباترین و خوشبوترین گل دنیا. توی سرزمین من فرشته هایی هستند که وقتی اسمشون رو می پرسی، می گن: " من بانوی تمام قصه هایم هستم!!! " یک بانو از دیار شرق، یک " بانوی شرقی".

توی این سرزمین می خوام یه کلبه بسازم، " کلبه تنهاییام "!!!

جایی که فقط من و خودم هستیم...

صحبت از تنهایی نیست چرا که " تنهای اول " خداست.

وقتی به کلبه ی تنهاییام وارد می شین " با احساس وارد شوید " و " آرام تر سکوت کنید " توی این کلبه یه چیز خیلی قشنگ هست به اسم " ضیافت زندگی"

زندگی به من آموخت که دنیا " بازی و سرگرمی" ست.

اگر زبان احساسم بد به قلم اومد تقصیر قلم نیست. نوشته ام زاییده " عشق بازی" های قلم با کاغذ نیست

 شاید " بوسه عشق " قلم بر کاغذ فقط احساس من باشه ولی من به این احساس می بالم....

     نوشتم نامتان با عشق و وفا            " اندر یادم " شمایید بی چون و چرا

همگی در پناه " بانوی دو عالم زهرا (س) "

Be Refuge in " Islam ".

" دوست اینترنتی تو"

"سعید"

یادی کنم از "قلب قرآن( یاسین)" که شأنشون خیلی بالا تر از حد نوشته های منه

" مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد "... 



یه خاطره...


بچه ها یه امکان دیگه توی یکی از وبلاگا دیدم که خوشم اومد منم گذاشتمش تو وبلاگم. همین گوشه سمت چپ وبلاگم زیر قسمت ساعت رو ببینید می تونید آی پی خودتون رو بفهمین.با دیدنش یاد یه خاطره افتادم که مربوط به پارسال می شه.اول یکم درباره آی پی بگم بعدش خاطره رو تعریف می کنم:

آی پی؟؟؟

همتون حتما می دونید آی پی چیه؟

به زبان ساده می گم چیه:


خب هر کسی که به اینترنت وصل می شه اینترنت یه عدد به اون اختصاص می ده، الکی که نیست.اینجوریه که سایتای  که درآمدشون کلیکیه می فهمن که کی تقلب می کنه.یعنی می فهمن که کیا در روز به وبلاگشون وارد می شه هرچند بعضی از سایتای ایرانی هم این امکان رو به سایتا و وبلاگا می دن نمی خوام وارد مبحث درآمد اینترنتی و اینا بشم.خب همین گوشه نگاه کنین می تونین آی پی خودتون رو ببینین.فقط همین قدر بدونین از روی آی پی می شه خیلی چیزا رو فهمید یه نمونش که برای خودم اتفاق افتاده رو می گم.

بریم سر خاطره تعریف کردن:

دوستم به اسم علی یه برنامه از پسرخالش گرفته بود که این برنامه رو وقتی توی گوشیت نصب می کردی و آی پی یه کامپیوتر رو بهش می دادی می تونستی از راه دور اون سیستم رو کنترل کنی به صورت کامل کامل.یعنی صفحه دسکتاپ رو روی صفحه موبایلیت می دیدی و می تونستی از راه دور فایلا رو باز کنی اینترنت بری یا هر کار دیگه البته برای این کار باید یه برنامه هم رو اون سیستم نصب کرد.

ما توی دانشگاه رفتیم روی چند تا از سیستم ها نصبش کردیم.آی پیشونم پیدا کردیم و رفتیم واسط سالن سایت نشستیم هر کی پای سیستم ها می شست اذیتش می کردیم.مثلا با فلش موس بازی می کردیم و وقتی توی گوگل می خواستن چیزی سرچ کنن ما به جاش یه چیز دیگه می نوشتیم.

چند بار این کار رو کردیم بچه ها فکر می کردن سیستما خراب شده از پاشون بلند می شدن می رفتن.یه  روز دیگه منو دوستم رفتیم واسه همین کار تا کلاس تموم شد سریع رفتم سایت.

رفتیم وسط سالن جایی که هیچ سیستمی نبود نشستیم یکی رفت پای همون سیستم که ما می خواستیم ،ما هم اذیت می کردیم ولی این انگار نه انگار دوستم اعصابش خراب شد نمی دونم چی تو گوگلش نوشت که این یه دفعه از پای سیستم بلند شد ما رو نگاه کرد به ما شک کرده بود.منم به خاطر اینکه قضیه رو درست کنم رفتم طرفش گفتم:

"ببخشید آقا شما کارتون با این سیستم تموم شده من خیلی وقته منتظرم بیام پای این سیستم ولی خالی نبود."

پسره هم با چنان بهتی منو نگاه می کرد که انگاری از دنیای مردگان اومدم رفتم نشستم پای سیستم اون پسر هم همش خیره به من یه کلمه هم حرف نمی زد، منم یه دو سه ثانیه بعدش بلند شدم گفتم این که خرابه دوباره رفتم پیش علی نشستم ولی خب جای حساس داستان تازه شروع شد.

یه نفر دیگه رفت نشست پای همون سیستم.بعد از یکم اذیت کردن توی گوگلش نوشتیم:

" اینجا بمب گذاری شده هر چه سریع تر فرار کنید"

یارو سریع بلند شد رفت سراغ مسئول سایت منو علی هم پا گذاشتیم به فرار.خب شما می بودین چی کار می کردین؟؟؟

تا یه هفته دوستایی که می دونستن کار ما بوده این قدر اذیت کردن ما رو که غلط کردیم دیگه از این کارا بکنیم.نمی دونم قشنگ تونستم تعریفش کنم یا نه.اگه بد نوشتمش ببخشید ....

حرف حساب

بزرگی را گفتم : " زندگی چند بخش است؟ "

گفت : " دو بخش؛ کودکی و پیری. "

گفتم: " پس جوانی چه شد؟ "

گفت: " با بی وفایی ساخت، با عاشقی سوخت و با جدایی مُرد!!!"


اینجا دیگه اون بزرگ من نبود،البته استثنا شده چون اگه اون بزرگ نمی گفت خودم می گفتم،باور کنین!!!

زندگی ( life )





Life is a small share,
like a cup of tea;
And beside it,
there is love,
like some sugar;
we must joyfully drink life with love


زندگی
جيره ی مختصری‌ست،
مثل يك فنجان چای؛

و كنارش عشق است
مثل يك حبّه ی قند؛

زندگی را با عشق
نوش جان بايد كرد
...

هیچ وقت تو زندگی زود قضاوت نکنین!!!!


یه مطلب همین الان خوندم، گفتم بذارم همه دوستای خودمم ببینن.یه داستان کاملا واقعیه:


زن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان یه توله روتوایلر میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن...این روت بزرگ میشه چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده حتی از دست راهزنا....اما پس از گذشت 7 سال این خ...انم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روتوایلر دیگه کمتر توجه کنن....سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...
.
.
تا اینکه یه روز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن
اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روتوایلر با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه...و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روتوایلر یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه....
همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم....




ای کاش هیچ وقت زود قضاوت نکنیم!!!

یه سوال(طنز)








بچه ها به یه چیزی عمرا دقت کرده باشین:

اون گرگه بود توی میگ میگ،
 اون همه پول داشت بره هلیکوپتر و موشک و.... سفارش بده،
پول نداشت بره یه دونه مرغ سفارش بده؟


یکی منو توجیح کنه!!!

آرامش...





مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
 استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت
: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود. سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟

.
.

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم
استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟
استاد لبخندی زد و گفت: من تمام زندگی خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم و من آرامش برگ را می پسندم.



زبان گل ها






پدرم می گوید: کتاب!
و مادرم می گوید: دعا!
و من خوب می دانم،
که زیباترن تعریف خدا را
فقط می توان از زبان گل ها شنید...


"حسین پناهی"

آسمان شب....




شب است و سکوت زیباتر از آن
به صدای سکوت گوش می دهم تا تمام رازهای شب را بفهمم
بفهمم که سیاهی هم می تواند زیبا باشد
بفهمم که سیاهی باید باشد تا نور زیباتر جلوه کند
تا بفهمم حس زیبای دوست داشتن را
در دل تاریک شب نورهای زیباییست
نورهایی به رنگ امید
می خواهم بگویم شرح تمام دیده هایم را
 شنیدم که ستاره ها سخن می گفتند
با چشمک هایشان
 که بگویند زندگی یک بازی زیباست
به زیبایی بال شاپرک
به کوتاهی عمر سنجاقک
به لطافت پرهای قو
زیبا تر از خواب یک درخت....
چشمک می زدند
تا زنده کنند حس زیبای زندگی را
نگاهم به ماه افتاد
منتظر حرف سهراب بودم که
ماه پایین بیاید
بیاید در حوض
به خیال خود تب داشتم
اما ماه را به حوض خانه ندیدم
 دیدم ماه را در حوض چشم هایم
با تمام آب های تیره و تار تاریکی
دیدم که چون قطعه ای زندگی در دل مرگ است
این است پارادکس آفرینش
و چه زیبا بود آسمان شب
با تمام تاریکی هایش


"از خودم"


تنهایی


تنهایی سخت نیست

ولی اینکه تنهات بذارن دردناک ترین حس دنیاس.....

گاهی بعضی آدما بزرگترین و زیباترین امید رو تو زندگیت ایجاد می کنن ولی وقتی این امید رو ازت می گیرن ناامید تر از همیشه ت می کنن.....

ای کاش همه ی آدما با هم رک بودن اینجوری ناراحتیا خیلی راحت تر قابل تحمل بود....

وقتی یه نفر می خواد تنهات بذاره دنبال یه بهونه س که بره، پس بذارین خیلی راحت بره،چون اگه امروز نره فردا می ره....

امان از دست آدمایی که با اومدنشون به آدم امید می دن ولی بعدش خیلی راحت می رن مخصوصا اگه تو رو هم مقصر کنن....


بیاناتی چند از استاد فلسفه یعنی خودم.باشد که پند گیرید!!!!

پاییز







دوباره پاییز

این طلا فصل سال

دوباره پرواز دل انگیز برگ ها

دوباره پاییز

فصل عاشق خدا

دوباره فصل سرود خوانی برگ ها

فصل عاشقی ها

دلم یک صدای کهنه می خواهد

کهنه تر از غرش بادها

دوباره فصل گریستن آسمان

دوباره فصل دلتنگی ها

فصل باران

زیباترین حس دنیا


" از خودم "

همراه


این کیست گشوده خوشتر از صبح
پیشانی بی کرانه در من

وین چیست که می زند پر و بال...
همراه غم شبانه در من

از شوق کدام گل شکفته ست
این باغ پراز جوانه در من

وز شور کدام باده افتد
این گریه بی بهانه در من

جادوی کدام نغمه ساز است
افروخته این ترانه در من

فریاد هزار بلبل مست
پیوسته کشد زبانه در من

ای همره جاودانه بیدار،
چون جوش شرابخانه در من !

تنها تو بخواه ، تا بماند
این آتش جاودانه در من


"فریدون مشیری
"

زندگی کن....


خطاهایی را بخشیده ام که تقریبا نابخشودنی بودند. تلاش کردم تا جایگزینی برای افراد غیرقابل جایگزین پیدا کنم و افراد فراموش نشدنی را فراموش کنم.

فی البداهه رفتار کردم. به دست افرادی که انتظارش نمی رفت دچار یاس شدم، ولی افرادی را هم ناامید کردم. کسی را در آغوش کشیدم تا پناهش باشم. موقعی که نباید خندیدم. دوستانی ابدی برای خویش ساختم. دوست داشتم و دوست داشته شدم ولی گاهی اوقات هم پس زده شدم. دوست داشته شدم و بلد نبودم دوست داشته باشم. فریاد کشیدم و از این همه خوشی بالا و پایین پریدم. با عشق زیستم و وعده هایی ابدی دادم ولی بارها قلبم شکست. با شنیدن موسیقی و تماشای عکس ها گریستم.تنها برای شنیدن صدایی تلفن کردم ، عاشق یک لبخند شدم. قبلا تصور میکردم که با این همه غم خواهم مرد و از اینکه شخص بسیار خاصی را از دست دهم، می ترسیدم (که از دست هم دادم). ولی زنده ماندم، و هنوز هم زندگی می کنم! و زندگی، از آن نمیگذرم..

و تو، تو هم نباید از آن بگذری.. زندگی کن! آنچه واقعا خوب است، این است که با یقین بجنگی، زندگی را در آغوش بکشی و با عشق زندگی کنی و شرافتمندانه ببازی و با جرات پیروز شوی. چون دنیا متعلق به کسانی است که جرات به خرج می دهند. زندگی برای این که بی معنی باشد خیلی، خیلی زیاد است!


"چارلی چاپلین"



خصوصیات ایرانیان از دیدگاه هرودت و استرابو

1: ایرانیان تنها قومی در جهان هستند که در قرن ششم برای زندگی انسان یک غایت آرمانی قائل بودند و اعتقاد داشتند که هدف انسان پیمودن طریق کمال و رسیدن به لغای اهورامزداست.

2:ایرانیان دروغ را بزرگترین گناه می دانند و وامداری را ننگ می شمارند چرا که معتقدند وام انسان را مجبور به گفتن دروغ میکند.

3:ایرانیان هرگز درحضور دیگران آب دهان نمی اندازند و این کار را بی ادبی تلقی میکنند.

4:ایرانیان در آب رودخانه پیشاب نمی کنند و جسم ناپاک در آن نمی اندازند و در آن حمام نمی کنند.

5:ایرانیان بیش از هر قوم دیگری آمادگی پذیرش ارزشهای تمدنی اقوام دیگر را دارند و تنها قومی هستند که به عقاید و آداب و رسوم دیگران احترام می گذارند.

6:آنها خدای آسمان را ستایش میکنند و آتش و آب و زمین برایشان مقدس است.



منابع: (هرودت133/1-132-135-139)...(استرابو،جغرافیا،کتاب15،بند13 به بعد)

فقط محض خنده

هی چپ می ری راست می ری می گن ورزشکار بشین،یکی نیست بهشون بگه چطوری ورزشکار بشیم آخه:


وسایل اسکی: 3میلیون

وسایل کوه: 2میلیون

وسایل دوچرخه: 1میلیون

قلیون: 10 هزار تومن

سیگار: 4هزار تومن

مواد مخدر: از 40 هزارتومن به بالا

شما قضاوت کنید؟ معتاد شم یا ورزشکار؟!!!


رفیق ناباب هم خودتونین!!!