رفت ؟

به سلامت ...

من خدا نیستم بگویم ، صد بار اگر توبه شکست باز آیی..

آن که رفت ، به حرمت آنچه با خود برد ، حق بازگشت ندارد.

رفتنش مردانه نبود ...

لااقل مرد باشد ، بر نگردد...

۱۵/۸/۹۲

آخرین روزی که دیدمش و برا همیشه رفت

همیشه دلتنگم

خط زدن من پایان من نیست ؛ آغاز بی لیاقتی اوست

کاش می فهمیدی...

کاش می فهمیدی برای این که تنهایم تو را نمیخواهم ؛

برعکس ….

برای این که میخواهمت ؛

تنهایم … !

در هوایت بی‌قرارم روز و شب

در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز کویت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

دست نیافتنی

شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید

با حسرت جدا كردم                          

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم

گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس

غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم

نمی دانم چرا ؟

نمی دانم چرا ؟ شاید خطا كردم

و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی

نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ،

نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

تنهایی من

تنهایی من
.
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

می دانی؟

می دانی؟
 
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
 
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

...
... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

حسين پناهي

میدونی

میدونی چی بیشتر از همه

آدمو داغون میکنه؟

اینکه هر کاری در توانت هست

براش انجام بدی...

آخرش برگرده بگه:

مگه من ازت خواستم.

مهم نیست...

 مهم نیست فردا چی میشه ...

مهم اینکه امروز دوستت دارم

مهم نیست فردا کجایی ...

مهم اینکه هرجا باشی دوستت دارم

مهم نیست تا ابد باهم نباشیم ...

مهم اینکه تا ابد دوستت دارم

مهم نیست قسمت چیه ...

مهم اینکه قسمت شد دوستت داشته باشم

مهم اینکه دوست داشتنت از نوع خاص هست

 

 

آدمهای ساده

آدمهای ساده رو دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس رو باور ندارن.

همون ها که برای همه لبخند دارند.

همون ها که همیشه هستند، برای همه هستند.

 آدمهای ساده رو باید مثل یک تابلوی نقاشی زيبا ساعتها تماشا کرد؛

عمرشون کوتاه ست.

آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب “آدم” می دهند

دنیا را بد ساخته اند

دنیا را بد ساخته اند.

کسی را که دوست داری ‌‌‌.دوستت ندارد

کسی که تو را دوست دارد.تو دوستش نداری

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد

به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسند

و این رنج است .زندگی یعنی این
 
دکتر علی شریعتی