پر تعادلترین خودرو سه چرخه جهان


هشت یعنی ...

ماهِ من! يک شب خيال انگيز، خواب ديدم ستاره‌ات شده‌ام
خواب ديدم کبوتري مُحرِم در طواف مناره‌ات شده‌ام

خواب دیدم ولی تو بیداری، کرده‌ای با کلاغِ خود کاری،
که در این روزهای پاییزی، جذب تور بهاره‌ات شده‌ام

موج در موج، آبیِ آبی،  تو چه دریای مهربانی و من
قایق دلشکسته‌ای که شبی میهمان کناره‌ات شده‌ام

از درِ پشت سر مي‌آيم تا بيش از اينها خجالتم ندهد
اين لباس سياه، حالا که زائر بي‌قواره‌ات شده‌ام

گوشه‌ی «صحن قدس» قرآن را باز کردم به یاد چشمانت
باز «والشمس» آمد و گرم از تابش استخاره‌ات شده‌ام

چقَدَر حرف پشت بغضم بود، تا رسيدم به «صحن آزادي»
حرف‌هايم دوباره يادم رفت، بس که غرق نظاره‌ات شده‌ام

هشت يعني دو دست از هم باز، فلشی رو به وسعت پرواز
هشت يک قله مهرباني و من، عاشقِ اين شماره‌ات شده‌ام

چون غباری در آستانه نور، گرم گِرد ضریح می چرخم
جذبه‌ای از مدار مهر تو است، که چنین ماهواره‌ات شده‌ام

دست در دست‌هاي «گوهرشاد»، مي‌زنم چرخ هر چه بادا باد
پيش روي تو در سماعي شاد، مست ضرب نقاره‌ات شده‌ام

اي رسولي که گفته‌اي در توس، پسري، پاره‌ي تني دارم
پس کجايي ببيني؟ اي آقا ! عاشق ماه‌پاره‌ات شده‌ام

اولی آخری ندارد که، کوششی جوششی ندارد که
صله‌ی من همین لیاقت که شاعر جشنواره‌ات شده‌ام

  "تقدیم به ساحت مقدس امام رضا(ع)"

تنهایی

تنهایی بد است ،

اما بد تر از آن اینست که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی

آدم هایی که بود و نبودشان

به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد.

مراسم ختم


مراسم ختم من آخوند هم نیارید واسه فامیل، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه!!!
... توی درایو E عکس دارم، خوراک اعلامیه، عکس پرسنلی نزاریداا، اونا جلب ترحم نمی کنه!
بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده!!!
روی خرما ها پودر نارگیل نریزید، هم شکلش خز میشه، هم بدمزه میشه! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده!
شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!
پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه؟ ترافیکه!
فیس بوکم رو بلاک نکنید، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب ش

دوران خوش کودکی

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که
- پدر تنها قهرمان بود
- عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
- بالاترین نقطه ى زمین، شانه های پدر بود
- بدترین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
- تنها دردم، زانو های زخمی ام بودند
- تنها چیزی که می شکست، اسباب بازی هایم بود
- و معنای خداحافظ، تا فردا بود...

تفاوت عشق و ازدواج

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بدهد، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا؟ گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت،

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش می انداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش،

به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاتش رو ورق زدن و سعی می کردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدر بزرگ می خواست از خونه بره بیرون، تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه می مونه.

ازدواج اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم حتی اگر هر قدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر می کنی که خوب این که تعهدی نداره، می تونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه...

و این تفاوت عشق است با ازدواج.

گداي محبت

گداي محبت

به كوره راه محبت چو كودك سرراهي

زهر كه مي گذرد دارم آرزوي نگاهي

نه غم زدل به در آرد فروغ صبح سپيدي

نه جان زتن برهاند بلاي چشم سياهي

كشيده بار بلا عمرها نه روزي و سالي

فشانده خون جگر سال ها نه هفته و ماهي

به اشك بسته ام اميدهاي دور و درازي

ز آه ساخته ام بهر خويش پشت و پناهي

زچرخ و بخت چه نالد كسي كه نقد جواني

به جان و دل بفروشد به ناز نيم نگاهي

به نامرادي ما خنده مي زند چون گل

سمن رخي كه وجودم بسوخت چون پركاهي

 برتولت برشت


برتولت برشت نویسنده معروف آلمانی ضد فاشیست بود.



قاضی: اسم؟

برشت: شما خودتون می دونین

قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.

برشت: خوب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟

قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟

برشت: من که گفتم. برشت هستم.

قاضی: ازدواج کرده اید؟

برشت : بعله

قاضی: با چه کسی؟

برشت: با یک زن.

خنده حضار در دادگاه

قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟

برشت: نه این طور نیست.

قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟

برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!

قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟

برشت: بله!

قاضی: چه کسی؟

برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است

مدیریت صحیح

 

در یكی از دانشگاه‌های تورنتو (کانادا) مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند توی دستشویی، بعد از آرایش کردن آینه را می‌بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه. مستخدم بی چاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. برای همین، موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت. فردای آن روز رئیس دانشگاه تمام دخترها را جمع كرد جلوی دستشویی و گفت: کسانی که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای این که شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چه قدر سخته، مستخدم یک بار جلوی شما آینه را پاک می‌کنه.
مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد توی آب توالت فرنگی، وقتی دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه و از اون به بعد دیگه هیچ کس آینه‌ رو نبوسید!

قرآن


قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد. کتابی آسمانی است اما - بر خلاف آن چه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند - بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!

کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست…
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست…

این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را - که خواندنی نام دارد - دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی به کار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و… شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و بالاخره، این که می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،

قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می کند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و… آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند… اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت…! ” گویی مسابقه نفس است…

قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.


(نوشته خواندنی از دکتر شریعتی)

تو...

فرهنگ لغت ها نیاز به ویرایش دارند
برای معنی دلتنگی احتیاج به اینهمه کلمه نیست
دلتنگی یعنی
تو..........

...

شکسپیر گفت :

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟


... برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...
زندگی کوتاه است ...
پس به زندگی ات عشق بورز ...
خوشحال باش
و لبخند بزن
فقط برای خودت زندگی کن و ...
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن
قبل از تنفر ؛ عشق بورز
زندگی این است ...
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

پینوکیو !


    "پینوکیو !چوبی بمان ...آدمها سنگی اند ...دنیایشان قشنگ نیست"

 پینوکیو!

 چوبی بمان در دنیای ما ادمکی میگوید "انا حق"...از روی جهالت سنگش میزنند

 وتکه تکه اش میکنند.

 پینوکیو  !

 چوبی بمان در دنیای تو میشود برای عشق سوخت وخاکستر شد در دنیای ما هیچ

 سنگی برای آب دادن به طفلی 6ماهه ...نرم نشد!!!!

 پینوکیو! چوبی بمان

 در دنیای سنگی ما فرشته ای باصورت از اسب بر زمین می افتد وسنگها کل میکشند .

 پینوکیو !

 چوبی بمان وتحمل فرورفتن میخ را داشته باش ...میخ تورا مردتر میکند !دردنیای

 ادمکها هیچ میخی در دل سنگی مان فرو نمیرود ...نمیرود تا از شدت درد به خودمان

بیاییم!!

 پینوکیو !

 چوبی بمان دردنیای سنگی ما ادمکها گوشی ندارند برای شنیدن ندای فرشته ای که

 فریاد هل من ناصرا ینصرنی سر میرهد.

                                               پینوکیو !!!!!  

                                               چوبی بمان .


...

من به باکره بودن قلب فاحشه ها
و فاحشه بودن ذهن باکره ها ایمان دارم,
کاشکی میفهمیدی آنکه برای به دست آوردن محبتت حاضر است تنش را به تو بسپارد فاحشه نیست,
و آنکه برای به دنبال خود کشاندنت تنش را از تو میدزدد باکره نیست!

(شریعتی)

اسلام حقیقی و اسلام دروغین

دکتر علی شریعتی: دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن.

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، و حرف بزن، امّا آن حرفی را که ما می گوییم.

خدمت به والدین

آورده اند که در مجلس شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن پنجم) سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت:
شیخ گفت: کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست.
چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند.
یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود.
یک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود.
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند!

ندا آمد:
آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج.

فقر

فقر؛ گرسنگی نیست،

عریانی هم نیست،

فقر؛ همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند،

فقر؛ تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد می کند،

فقر؛ کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند،

فقر؛ پوست موزی است که از پنجره ی یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود،

فقر؛ همه جا سر می کشد،

فقر؛ شب را " بی غذا" سر کردن نیست،

فقر؛ روز را " بی اندیشه" سر کردن است.

نه مرادم نه مریدم


نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و برده دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سُرودند تو آنی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکه هرکس ننشینی و
بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی
و گلِ وصل بچینی...

مولانا جلال الدین رومی بلخی





Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه



حدیثی از پیامبر: مؤمن واقعی کیست

از رسول خدا (ص) روايت شده که فرمودند ايمان مومن کامل نمي شود تا اينکه
داراي 103 خصلت در فعل و عمل و نيت و باطن و ظاهر گردد.
آنگاه اميرالمومنين( ع) فرمودند: يا رسول الله آن 103 خصلت کدامند؟


فرمودند يا علي از جمله صفات مومن اينست که:


انديشه اش بسيار متحرک و پوياستذاتا متذکر وبه ياد خداست
علم و دانشش فراوان
بردباريش بزرگ


خوش برخورد در کشمکشبزرگوار در بازگشت و پذيرش
سعه صدرش از همه بيشترو نفسش از همه خاکسار تر است


خنده اش تبسمگردهماييش براي تعلم و يادگيري
تذکردهنده به غافل
و آموزنده جاهل است


به کسي که آزارش مي کند آزاري نمي رساند و
در آنچه به دردش نمي خورد وارد نشود
و
هيچ کس را به مصيبتي سرزنش و شماتت نمي کند


و هيچ کس را با غيبت ياد نمي کند از کارهاي حرام بيزار است
در موارد شبهه قدم بر نمي دارد



بخششش فراوان آزارش بسيار کم
براي غريب و ناآشنا ياور
و براي يتيم پدر است


شادابي و خرمي اش در چهره و حزن و اندوهش در دل
و به نياز خود (به خدا ) خرسند است


شيرين تر از عسل و سخت تر از سنگ است
هيچ رازي را فاش نسازد
و هيچ پرده اي را ندرد


حرکاتش لطيفديدارش شيرينعبادتش بسياروقارش نيکو


برخوردش نرمسکوتش طولاني است
اگر درباره او به ناداني رفتار شود حليم و بردبار است



برکسي که به او بدي کرده است شکيبا است
بزرگتر را گرامي داشته و به کوچکتر رحم مي کند


بر امانت ها امينو از خيانت ها به دور است
همدم او تقوا و هم پيمان او شرم و حياست



پرهيزش بسيارو لغزشش کم
حرکاتش مودبانه
وگفتارش مايه شگفتي است


از خطا و لغزش در مي گذرد
و در پي عيوب ديگران نمي رود
با وقار
صبورخشنود و راضيسپاسگذار


کم حرف
راست گفتارنيکوکار- مصون و محفوظ


بردباررفيق و سازگارپاکدامن
با شرافت است لعن کننده و دروغگو نيست


غيبت کننده نيستدشنام نمي دهد
نه حسود است و نه بخيلگشاده رو و شاداب است


نه ظريف و حساس است و نه کنجکاو و جاسوس
از کار ها عالي ترين را طلب مي کند و از اخلاق برجسته ترين را


حفظ خدا شامل حال اوستبه توفيق الهي ياري شده است
و در عين نرمش قوي است

و تصميمش همراه با يقينبا کسي که دشمن باشد ستم نمي کند
و درباره کسي که دوستش دارد به گناه نمي افتد


در سختي ها بسيار شکيباستنه ستم مي کند و نه تجاوز
 و هر چه دلش خواست انجام ندهد



جامه زيرينش نياز (به خدا) و جامه زبرينش صبر ومقاومت
 
هزينه و زحمتش اندککمک و ياريش بسيار


روزه داري او بسيار قيام و عبادتش طولاني
خوابش کم
قلبش پرهيزگار و علم و دانشش پاکيزه است


هنگامي که قدرت يابد عفو نمايد و هنگامي که وعده دهد وفا نمايد
با ميل و رغبت روزه مي گيردو با ترس و خوف نماز مي خواند


چنان نيکو عمل مي کند که گويا او را مي بينند
ديده اش (از ناروا) فرو بسته
دستش باسخاوت است

در خواست کننده اي را رد نکندونسبت به دستاورد ديگران بخل نورزد
بابرادران ارتباط وپيوستگي دارد
در نيکوکاري پياپي اقدام کند


سنجيده سخن مي گويد و زبانش را مي بندد
در خشم و دشمني غرق نشود
و در دوستيش هلاک نگردد


باطل را از دوستش نمي پذيرد و
در مقابله با دشمن حق را پايمال نمي کند

 
دانش را نمي آموزد مگر براي دانستن و
 
آگاهي و نمي آموزد مگر براي عمل



کينه اش اندکشکروسپاس بسيار
در روز به جستجوي معاش مي پردازد

و
در شب بر خطا وگناهش گريه مي کند


اگر با اهل دنيا همراه شود زيرکترين آنهاست و
اگر با اهل آخرت همراه باشد پارسا ترين آنهاست


در کسب خويش موارد شبهه را نمي پسندد
و در عمل به دينش دنبال عذر و رخصتي نمي رود


با خطا و لغزش برادر دينيش به عطوفت رفتار نمايد
 
و حق دوستي ديرينه را مراعات مي کند


منبع :بحار الانوار -جلد 67-ص210






Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه



بـه بـه، چـه نـمـازی !!

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده‌ی زردوز که محرابِ دعا نیست
 
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیّال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالَم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
 
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
 
یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!
 
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست
 
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
 
بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست
 
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!
 
از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
 
به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست



Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه




دیدار خدا

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد
یک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد
"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد





Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه



یک روایت تکان دهنده

یک روایت تکان دهنده

مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی، این روایت را نقل کردند: روزی فردی آمد خدمت امام معصوم و به ایشان عرض کرد: اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند، عاقبتش چگونه خواهد بود؟ امام در پاسخ به وی فرمودند: خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود. آن مرد دو مرتبه پرسید: اگر مریض نشد چه؟ امام مجدد فرمودند: خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود. آن مرد گفت: اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه؟ امام فرمودند: خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد، کفاره ی گناهان دوست ما باشد. آن مرد گفت: اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه؟! امام فرمودند: خداوند همسر بدی به او می دهد تا آزار های آن همسر بد، کفاره ی گناهانش شود. آن مرد گفت: اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه؟ امام فرمودند: خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید. باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه؟ امام فرمودند: به کوری چشم تو! ما او را شفاعت خواهیم کرد.

بخوان ما را

بخوان ما را 

منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر مارا، سوی ما بازا
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی، یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را

بجو ما را
تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟ هیچ!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و جهان و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم، پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا، با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم !
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو، جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من

سهراب سپهری

پاسخ های جالب به پرسش های امتحانی

پاسخ های جالب به پرسش های امتحانی

پاسخ های جالب این دانش آموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد! سوال ها و جواب ها را بخوانید.

ناپلئون درکدام جنگ مرد؟ در آخرین جنگش!

اعلامیه استقلال امریکا در کجا امضا شد؟ در پایین صفحه.

چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون آن که ترک بردارد؟ زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد!

علت اصلی طلاق چیست؟ ازدواج!

علت اصلی عدم مردود شدن دانش آموزان چیست؟ امتحانات.

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟ نهار و شام!

چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟ نیمه دیگر آن سیب!

اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیاندازید، چه خواهد شد؟ خیس خواهد شد!

یک فرد چگونه می تواند هشت روز نخوابد؟ مشکلی نیست، شبها می خوابد!

چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟ شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنید که یک دست داشته باشد!

اگر در یک دست خود سه سیب و چهار پرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید، کلا چه خوهید داشت؟ دستهای خیلی بزرگ!

اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند، چهار نفر آن را در چند ساعت خواهند ساخت؟ هیچ! چون دیوار قبلا ساخته شده!

امتحانات

خدایا

تمنا میکنم در جلسات سخت امتحان هم فکر من باشد...

التماس نامه...

خدایا...

خداوندا در این جایی که من هسم هیچ چیز را از من نگیر وهیچ چیز بر من نیفزای

چون میدانم تا هر چه اضافه تر شود تو نیز بهتر فراموش میشوی

خدایا زندگانی ام نجات ده تا در مرداب هوس پرانی ها وشهوت پرانی ها فرو نرود

خدایا عشقت را در دلم شعله ور تر ساز تا گرمایش آتشی بر نادانی ام زند

خداوندا دلم را پر از عشق خودت کن و فکرم را به خودت واگذار کن.

خدایا مرگ مرا زود هنگامی برسان که هم من خوشنود شوم هم دوستان وفادار.


                                                                                   


                                                                                           آمین...

عشق...

سال ها چیزی به نام زندگانی داشتم

عالمی آشفته با نام جوانی داشتم

آرزوی حسرتی خوابی خیالی قصه ی

یک چنین چیزی به نام زندگانی داشتم

خنده ی از جهل و مستی داشتم زلب

آن غفلتی از غم به نام شاد مانی داشتم

گفتم ای دل چیست حال آخر بگو

گفت بوی آشنای یافتم؟؟

خواستم تا دل نثار او کنم

زان که جانم را سزای یافتم؟؟

پیش از من جان بره او رفته بود

گر چه من بی جان بقای یافتم

آن بقا از جان نبود از عشق بود؟؟




Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه



یلـــــــــــــدا...

★。˛ °.★__ *★* *˛.
˛ °_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。*
˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛.* ˛_Π_____. * ˛*
.°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •\.˛*./______/~\ *. ˛*.。˛* ˛. *。
*(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛°.|田田 |門|╬╬╬╬ .
... ... ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•
پیشاپیش یلدا مبارک

 ♥ ♥ ♥ ♥

دوستی من شبیه باران نیست که گاهی بیاید و گاهی نه... ♥

♥ دوستی من شبیه هواست!! ♥ ♥

ساکت اما، همیشه در اطراف تو...                    ♥

             ♥                   ♥

              ♥


           ♥                   ♥       ♥


                      ♥


                             ♥      ♥


    ♥         ♥


     ♥


             ♥       ♥

چینی نازک تنهایی من!

به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می‌آید.
آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

به سراغ من اگر می‌آیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من