در این دنیا که مردانش ز نامردی عصا از کور میدزدند من از خوش باوری اینجا محبت جستجو کردم

ادرس جدیدم

اینجا رو هم فیلتر کردن
من نمیدونم یه مشت درد دل یه دختر تنهای داشکسته ی ضربه خورده کجاش غیر اخلاقیه
چه بسا عبرت اموز هم میتونه باشه واسه اونایی که عاقلن
به هرحال شمایی که فیلتر شکن داری و تونستی بیای داخل وبلاگم این ادرس جدیدمه از این به بعد حرفامو اونجا مینویسم
www.darkblood.blogfa.com

بغض شکسته

خانوم دکترهـ نگاهیـ بهـ سر تا پام انداختـ و با حسرتـ گفتـ:
اخهـ حیفـ تو نبود؟ مگهـ چیـ کم داریـ تو به اینـ خوشگلیـ خوشـ هیکلیـ... لابد قولـ ازدواجـ دادهـ بود بهتـ... همشونـ همیننـ کثافتا...
اهیـ از تهـ دلـ کشیدمو سرمو انداختمـ پایینـ
گفتـ بعدشـ ولتـ کرد؟ هیچیـ بهـ هیچیـ؟
فقط اروم با سر حرفشو تایید کردم و با صداییـ لرزونـ گفتم:
بهم گفت دیگهـ دلمو زدیـ ازتـ سیر شدم برو...
بعد دیدم کهـ زیر لبـ داشتـ (شـ) نفرینـ میکرد...
معلوم بود دلشـ سوختهـ واسم
معلوم بود اونم پاکی تباهـ شدمو از تو چهرم خوندهـ
اونـ کهـ همهـ چیزو میدونستـ دلمـ میخواستـ بغلشـ کنمـ زار بزنم و باهاشـ درد دلـ کنم اما باز اینـ غرور لعنتیـ...
با وجود دلیـ پرحرفـ هیچیـ نگفتم و بغضمو تو سکوتم مخفیـ کردم...
تازه فهمیده بودم باهام چیکار کردهـ... چه بلاییـ سرم اوردهـ...
هیچوقتـ یادم نمیرهـ
برگشتـ کنار خیابونـ قدم میزدم و بیـ اختیار اشکـ میریختم...

هوس عشق...

دلم هوست را کرده اینبار
نه مثل هربار هوایت را نهـ...
این روزها حس زنانگی سراسر وجودم را دربرگرفتهـ
عطش دارمـ
عطش لمس وجود پرعطشت را در وجود محتاجمـ
دلتنگ شدم باز
دلتنگ اغوش کثیفتـ
چیز دوری نیستـ
میسر میشود با زنگیـ
با صدای شکستن غروری دوباره در پی بوقهای انتظار
اما...
میترسم این بار هم که ببینمت هوای هوس از سرم بپرد و باز خیره در چشمانت قلبم بلرزد و از پا بیفتم
میترسم باز مثل قربانی ای بی دست و پا زیر دست و پایت بغض کنم و حسرت عشق نداشته ات را لابلای عرقهای شهوتت بیابمـ
باز گونه هایم پراشک شدهـ
منـ
نمیتوانم هرز باشمـ
خدایا
کجاست عشقمـ
از اغوش من گریخته و بین اغوشهای کدامین ف ا ح ش ه جا خشک کردهـ
خدایا
باز بی جوابمـــــــ...

تاوان

میگویند بخند دخترک او که رفت حتما لیاقت عشق پاکت را نداشت
میدانم روشنتر از روزهای تیره اما...
چرا من باید تاوان بی لیاقتیش را پس دهم
خدایا کجاست عدالتت
؟

دل بیچاره ی من

دلـ منـ تنها بود
دلـ منـ هرزهـ نبود
دلـ منـ عادتـ داشتـ
کهـ بماند یکـ جا
بهـ کجا؟
معلومـ استـ
به در خانهـ یـ تو
دلـ من عادتـ داشتـ
که بماند انجا
پشتـ یکـ پردهـ یـ تور
کهـ تو هر روز انـ را
بهـ کناریـ بزنیـ
دلـ منـ ساکنـ دیوار و دریـ
کهـ تو هرروز میگذریـ
دلـ منـ ساکنـ دستانـ تو بود
دلـ منـ گوشهـ یـ یکـ باغچهـ بود
کهـ تو هر روز بهـ انـ مینگریـ
دلـ منـ را دیدیـ؟
ساکنـ کفشـ تو شد
یادتـ هستـ؟

متروکه...

وبلاگمم رنگ سکوت گرفته
مثل خودم
سکوتی پرفریاد
متروکگی در عین پرحرفی...
خیالی نیست
با در و دیوار حرف میزنم
مثل گذشته
بی مخاطب مینویسم
بر روی درو دیوار این کلبه ی متروک
از نوشته هام غم میباره
با چتر بخون منو...

اگر میدانستی...

تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمیپرسیدی
آه ای زن تو چرا تنهایی

بلاخره پیدام کرد...

چقدر سخته اونی رو که دو سال حسرت دیدنش رو کشیدی روبروت ببینی و مجبور شی روتو برگردونی که نفهمه از انتظارش چشمات خیس خیسه
چقدر سخته همیشه تو رویاهات بهش از دردی که رو سینت حک کرد بگی و درددل کنی اما وقتی بهت پیام میده مجبور باشی وانمود کنی همه چیز خوبه و هیچ احساسی بهش نداری
چقدر سخته شبانه روز براش بنویسی و عروسکاتو بغل کنی و چشماتو ببندی و تصور کنی اونه و حس کنی چقدر دلت میخواد فقط برای یه بار دیگه با عشق تو اغوشت بگیره و ببوستت اما وقتی میاد سمتت ازش فرار کنی که نکنه یه وقت دست نجسش که از عشق بویی نبرده به وجود پراحساست بخوره
چقدر سخته عاشق کسی باشی که میدونی از تو چیزی جز هوسش نمیخواد
چقدر سخته که مطمئنی اون هیچوقت درست بشو نیست
چقدر سخته بیاد بیاری اون روزایی رو که با تموم وجود لهت کرد و بی تفاوت از رو جنازت رد شد و رفت و بخوای با گریه اروم در گوشش بگی من که عاشقت بودم من که واست همه کاری کردم چطور دلت اومد اما همه بگن باید سرش داد بزنی که عوضی گمشو نمیخوامت و تو مثل همیشه هیچی نگی و سکوت کنی و باز تو سکوتت بشکنی و برگردی به تنهایی خودت
به اشک و اه و حسرت اغوشش...
خیلی سخته حسی که این روزا دارم تجربه میکنم...

داغونم

توی این خونه پوسیدم خدایا
مگه دیوار اینجا در نداره
چقدر باید تحمل کرد بی عشق
مگه دنیا در و پیکر نداره
چشام کمسو شد از بس گریه کردیم
نمیدونم کی از این خونه میرم
دارم میپوسم و چشم انتظارم
دارم میمیرم و از رو نمیرم...
...درست از اولین باری که رفتی
درست از اولین باری که مردم
درست از اخرین برگی که باختیم
درست از اخرین دستی که بردم
درست از روز اول رفته بودی
همون روزی که من از دست رفتم
عزیزم عشق تو بن بست من بود
منم تا اخر بن بست رفتم...

+++بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه... محکم بغلت کنه... بذاره اشک بریزی راحت شی... بعد اروم در گوشت بگه دیوونه من که باهاتم...
++++هیچ چیز تو زندگیم برام قشنگ نیست همه چیز تاریکه سیاهه لبخند میزنمک تا کسی نفهمه دارم کور میشم...

ارزو کجایی

دیشب حس دلتنگی تمام وجودمو دربرگرفته بود...
هیچکس نبود...
من بودم و یه عکس
که داشتم با گریه باهاش درد دل میکردم
و اونم فقط با لبخند نگام میکرد
مثل همیشه نمیفهمید
مثل گذشته ها
گذشته هایی که گذشت و رفت
و فرصت نشد یه بار رو شونش گریه کنم و بگم نرو...
بی فایده بود میخواست بره
منو نمیخواست
همونی که قول داده بود میمونه تا ابد
قول داده بود دیگه هیچوقت تنها نشم
خدایا میبینی چقدر تنهام؟
هیچکسو ندارم باهاش درد دل کنم
تو این دنیای به این بزرگی برای من...
...هیچکس نیست...
سه ساعتی میشد که پای یه عکس نشسته بودم
سرم درد میکرد
مثل همیشه با چشمایی پر اشک خوابیدم
چیکار کنیم
اینم سرنوشت ماست...

دیشب باز...

سرمام چندروزیه خوب شده اما...
بازم صدام گرفته
این گریه دست از سرم برنمیداره...

سلامی دوباره

سلامی به عمق تنهاییم به همه ی دوستایی که وقتایی که نیستمم تنهام نمیذارن
امروز اومدم که بگم مدتی نیستم
که بگم حوصله ندارم
بگم یه جای جدید رو پیدا کردم واسه نوشتن
جایی که اونم هست و شاید پیدام کنه و بخونه
البته خواستم اینم بگم که زودی برمیگردم اما...
وقتی کامنتاتونو دیدم نظرم عوض شد
من بی وفا نیستم
فقط خستم...
همتونو دوس دارم خیییلی
دوستیهای مجازی واسه من از صدتا دوستی مثلا واقعی واقعی تره
مخصوصا که شما از حرفای دلم خبر دارین
حرفایی که اون بیرون شاید هیچکس نمیدونه...
این روزا باز حالم بد شده
سعی میکنم بیشتر بیام
یعنی میام!
من
اینجاااام

اولین سالگرد تلخی که تلخ نشد

۱۳۹۰/۶/۱۹...
صبحش امتحان داشتم اما با اینکه دیشبشو کلا بیدار بودم بازم حس میکردم هیچی بارم نیست!
از ته دلم از خدا خواستم کمکم کنه... نمیدونم چطور همه ی اون سوالا رو جواب دادم...
بعد از امتحان به حسین زنگ زدم بیاد دنبالم و رفتم کافی نت.
تو اونجت منتظر نشسته بودم که نوبتم شه که دختره میپرسه انتخاب واحد داری؟ میگم نه... و تو دلم میگم چه عجب یکی حول و حوش سنمو درست حدس زد!
بلاخره نوبتم میشه و میشینم از روی شاید کنجکاوی به پروفایلش سر میزنم و چندتا عکس جدید ازش میابم! چقدر ازش بدم میومد حس میکردم کثافت داره از سرو روش میباره...
نمیدونم چقدر به عکسش زل زدم فقط به خودم که اومدم دیدم پسره ی کناری داره با کنجکاوی سرک میکشه... زودی جمعش کردم و اومدم بیرون. دلم میخواست تنها باشم. جایی که هیچکس نباشه که مزاحمم شه.. هیچکس... شاید یه کافی شاپ متروک که من باشم و دود و یه فنجون قهوه ی داغ... اما افسوس که همچین جایی رو سراغ نداشتم...
کنار خیابون تو حال و هوای خودم قدم میزدم و چه لذتی داشت وقتی که حوصله نداشتم بخاطر تیپ سنگینی که زده بودم کسی مزاحمم نمیشد. اولین بار بود که از هرچی جلب توجهه فراری بودم....
حسین بلاخره رسید. وقتی منو دید جای سلام برگشته میگه وای وای قیافرو چقدر ناز شدی ارایش نکردی. منم بی تفاوت و خسته گفتم هیز بازی درنیار!! حس و حالمو که دید خندید و گفت چشای به اون درشتیت یه ذره شده از بس خوابته! صندلی رو خوابوند و منم به شوخی گفتم ندزدی منو!!!!! و طبق معمول خندیدیم و همونجور خوابم برد... تا اینکه با صدای در بیدار شدم... به خودم که اومدم یه چیز سنگینو روم حس کردم! یه عروسک شاسخین گنده بود که برام خریده بود و کنار پیاده رو داشت به قیافه ی متعجب من میخندید! بعد از اونم یه میمون و... خلاصه ولش میکردم مغازه ی یارو رو خالی میکرد! حال و هوام با این دیوونه بازیاش کلا عوض شد مخصوصا که عاشششق شاسخینم شده بودم....
تو راه برگشت گفت اینکارای کوچولو رو کردم چون نمیخوام این روز رو ناراحت ببینمت
منم قول دادم امروزو گریه نکنم...
خونه که اومدم مامان گفت نگاه کن دوتا خل به پست هم خوردن!
گفتن مامان نگو داداشیمه دیگه!
گفت نخیر به من نمیخوره پسر به این بزرگی داشته باشم همون دایی بهتره!
و خلاصه اینکه همون دم غروب شاسخینمو بغل کردم و خوابیدم تا فردا که این روز نحس تموم شده بود...

تلخ ترین سالگرد

میدونی امروز چه روزیه
امروز روزیه که اسمون سیاه و طوفانی میشه
امروز تمام پرنده ها میمیرن و فقط صدای قار قار کلاغا به گوش میرسه
امروز نبض زندگیم از تپش میسته
امروز سیل اشکام دنیا رو برمیداره
امروز تمام وجودم تا ابد داغدار میشه
امروز خدا باهام قهر میکنه
امروز شیاطین خوشحال میشن و اون کثافت کنارشون جشن میگیره با خون من...
امروز عروس میشم
امروز تک تک لحظه هاش برای همیشه نفرین شدس
امروز روز گناه کناه کبیرس
امروز شروع تیکه تیکه شدن این دل بیچارس
امروز روز یه انتقام وحشتناکه... از من...
امروز تمام عروسکام با شور و شوق بچگیم میمیرن
امروز تا اخر عمر محکوم میشم به پنهان کاری
امروز با زجری بی توصیف میسوزم و خاکستر میشم تا فردایی که زندم کنن برای عذابی دوباره
امروز نحس ترین و کثافت ترین روز ساله
امروز همه جا رو لجن گرفته
امروز یه سالگرد
سالگردی شوم...

بشنو داستان این نحسی رو...
ادامه نوشته

قربانی بی گناه انتقام

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو از من انتقام گرفتی
به جرم دختر بودنم
و حرفهایت را با حیله و نیرنگ اراستی
به جرم پاک بودنم
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــن نفرت را از عمق چشمانت نخواندم
و شهوتی را که در وجودت ریشه زده بود
من به تو باختم
به جرم سادگیم
و اعتمادی که به تو کرده بودم
من به تو تکیه کردم
اما تو...
وجود بی پناه مرا به لجن کشیدی
به چه میبالی؟
به له کردن کودک ضعیفه ای مظلوم و تنها که از فرط شکستن حتی نای ناله نداشت؟؟

سکوت...

وجودم تیر میکشد
میخواهم فرار کنم
از خاکی که مردمانش تنها دروغ را از سخن اموخته اند
از ادمکهایی که به فریب خورده ای ساده دل به چشم فاحشه ای هرزه دل مینگرند
لال میشوم
مثل همیشه و هرگاه
برای فرار از تهمت ها و انگشتهای اشاره ای که هرروز بسویم دراز خواهند شد
وجودم پر از فریاد است
و ناله
و نغمه هایی تلخ که هرروز میسرایم
میترسم
فریاد نمیزنم
میسوزم
و در خود داغدارم خفه میشم

وووووووویی

هیچوقت تو عمرم انقدر خجالت نکشیده بودم
البته چرا...
شاید کمی اغراقه...
ولی داشتم اب میشدم وقتی برگه ی تست رو تقریبا خالی به استاد دادم
و اون هم برخلاف برگه های دیگه با کلی کنجکاوی شروع کرد به سرک کشیدن تو جوابام
مسخرس
از ۱۰ تا تست فقط سه تاش جواب داده شده بود
هر روز دارم از خودم ناامیدتر میشم
خدایا خودت کمکم کن خواهش میکنم خواهش...

تروخدا بخون

حالم خوب نیست

اصلا حالم خوب نیست

خودشه

خودشه

بلاخره پیداش کردم

اما چه فایده

دارم دیوونه میشم

این عکس <ش> منه

کم مونده همینجا بزنم زیر گریه

تو کافی نت

خاطره ی پریشبم جلوی دستمه

مینویسمش....

قلبم خیلی درد میکنه. انقدر که قابل توصیف نیست. واژه ها کم اوردن جلوی احساسم. درد دارم. غم تو تمام وجودم رخنه کرده. و دلتنگی. فقط یه عکس میخوام ازش. همین... دیشب اسمشو سرچ کردم به دنبال یه عکس. انقدر گشتم خسته شدم. و ناامید... گریم گرفت... انقدر از عمق وجودم گریه کردم که هرکی میدید دلش کباب میشد. چشمای خیسمو بستم و سعی کردم بیاد بیارم. چهرش خیلی دور بود. محو و تاریک... مثل خواب پریشبم. رفته بودم خونشون. اما کسی نمیدونست من کیم... به باباش گفتم <ش> ازدواج کرد؟ گفت بخاطر فلان بیماریش نه. حدس میزدم مشکل روانی داشته باشه. هم خوشحال شدم هم ناراحت... رفتم تو اتاقش. بالای سرش. خواب بود... میخواستم یواشکی ازش یه عکس بگیرم اما هرچی رفتم سمت صورتش نرسیدم. تا اینکه بیدار شد و منو دید. بی هیچ حرفی رفت در کمدشو باز کزد. اولین چیزی که به چشم میخورد همون نامم بود که دو سال پیش بهش داده بودم. باورم نمیشه این همه مدت بیادم بوده... از خوشحالی گریم گرفت. پریدم بغلش کردم. و اونم منو محکم تو اغوش کشید. نمیدونم حس قشنگی بود یا کابوس بود. اخه از خواب که پریدم ارزو نکردم کاش تو همون خواب مونده بودم. کسل بودم و پریشون. کاش میشد فقط یه بار دیگه ببینمش. دلتنگم. خدایا این موضوع عذابم میده. همیشه نگاهش میکردم و یه چیزی تو وجودم میگفت یه روزی میرسه که نمیتونی اینطوری ببینیش و تو حسرتش میمونی. خیلی میترسیدم. خیلی زود گذشت و اون روز رسید. انگار همین دیروز بود. اون روز یعنی امروز. که رسیده... خیلی دارم شکنجه میشم خیلی... فقط یه عکس میخوام همین... چشمامو میبندم و مثل همیشه با حسرت و اشک میخوابم...

اخه این چه ارزویی بود که من داشتم

عکسش داره میسوزونتم

عکس عشقم

شوهرم

عکس یه کثافت

که ازش متنفرم

و دلم براش انقدر تنگ شده که فقط میخوام بمیرم

مژده خودتو کنترل کن اینجا نباید گریه کنی

چه سخته

انگار دارن خفم میکنن

انگار همین دیروز بود که سرمو گذاشته بودم رو سینش و به صدای قلبش گوش میدادم. به نفسهاش. و اونم تند تند سیگارشو دود میکرد....

<ش>...

چقدر لهم کردی

دارم دق میکنم

نمیدونم چطور خواهد بود اوضاع

اگه برگشتم خونه حالم خوب شد که هیچ وگرنه چندروزی سکوت

اما خواهش میکنم شما تو این چندروز با نظراتون دلداریم بدین

من که کسیو ندارم

خیلی بهتون احتیاج دارم

کمکم کنین...

+ادامه ی مطلبو که خصوصی کردم واسه شما چیز مهمی نیست... فقط یه عکسه...

ادامه نوشته

عروس قرمزپوش

من عروسم
عروس تو
عروسی که لباس سفید تنش نکرده سیاهپوشش کردی
تو رفتی
و خودتو کشتی میون خاطراتم
تو...
منو هم پوسوندی
با اون لباس سیاه
که هنوز لکه ی خون از روش پاک نشده بود...
و تو حسرت لباس سفیدی که
قرار بود واسم بخری و بعد...
منو نگاه کن
من هنوز عروس میشم
بیاد تو
نوعروس تو...
یه غنچه ی وا نشده پژمرده...
اهای
چرا هل هله نمیکنید
مگه نمیبینین اینجا عروسیه
۱۸ روز دیگه...


++
خونم خیلی زود چکید...