من زنم...

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم میبرم كه ريه هاي تو... !

درد آور است كه من آزاد نباشم تا تو به گناه نيفتی ،

قوس هاي بدنم بيشتر از افكارم به چشمهايت می آيند ،

تاسف بار است كه بايد لباسهايم را به میزان ايمان تو تنظيم كنم ...

(سیمین دانشور)

از خدا پرسیدم....

از خدا پرسيدم دوست داريد بندگان چه بياموزند؟

گفت بياموزند انها نميتوانند كسي را وادار كنند عاشقشان باشد....

بياموزند انسانهايي هستند كه انها را دوست دارند

اما نميدانند كه عشقشان را چگونه ابراز كنند....

گاه می رویـم تا برسیـم‎ ..


گاه می رویـم تا برسیـم‎ ..


گاه می رویم تا برسیم.

کجایش را نمی ‌دانیم.

فقط می‌ رویم تا برسیم ...




بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.

گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.

باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند.

باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ...




گاه رسیده ای و نمی‌ دانی

و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای

مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است

که گاهی هیچ روی نمی دهد

و گاهی می شود بدون آنكه خواسته باشی!





پوزش..

سلام دوستای خوبم

ببخشید چندوقت نبودم

10 بهمن امتحانام قرار بود تموم بشه...

اما..

8 بهمن پدربزرگم از دنیا رفت / دوتا امتحان آخرمم ندادم

تا امروزم خونه مادربزرگم بودیم تا اینکه الان اومدم خونمون و وبلاگمو دیدم

از همتون عذر میخوام

ی خواهش دارم هر کی این پست رو میخونه ی فاتحه برا پدر بزرگم بفرسته 

ممنون

دوستتون دارم یه دنیا

خدایا...

خدایا!

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد

طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.

خدایا!

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است

حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد

که زندگی کرده است.

خدایا!

اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد

و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا!

به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق اززندگی کردن بهتر است

و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است !

خدایا!

 تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم

آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند،

آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و .....

تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم.

یکی از خاطرات به یاد ماندنی دوران دانشجویی

چهارشنبه ساعت 10 تا 12 خیره سرمون نقشه برداری داشتیم

استاد مارو برد جلوی دانشکده قرار بود با دوربین تئودولیت زاویه یابی کنیم...

اولش خوب یادمون داد همه چی خوب بود همه چی طبیعی بود.. هه هه هه هه ..

بعد 3گروه بودیم که مشغوله زاویه یابی بودیم استاده محترم هم به طبقه 6 رفتن

و مارو به امان خدا ول کردن

خییییییییییییلی باحال بود ما اولین گروهی بودیم که کارمونو زودتر تموم کردیم

آخه قرار بود

چهار نقطه دانشکده رو از بیرون زاویه یابی کنیم یعنی خیابان قدس و وصال و بزرگمهر و آذین

به سر کوچه بزرگمهر که رسیدیم یک موتور سوار با 2 سر نشین (سرباز) اومدن :دارید چیکار میکنید؟

: داریم زاویه یابی میکنیم....

:مجوزتون؟

: چی؟؟؟؟؟ نداریم که.... ما دانشجوییم داریم کار عملی نقشه برداریمونو انجام میدیم....

: بیسیم زد: قربان میگن داریم زاویه میبینیم....

یهو دو تا موتور دیگه و یه آقا پلیس سن دار تر پیداشون شد....

جلل خالق.. چه اکشن!!!!!!!!!!!هه هه هه هه

من گفتم دارن اذیتمون میکنن آروم آروم دوربینو به سمت دانشکده هدایت کردیم..هه هه هه ..

سربازه گفت: اهالی اینجا شکایت کردن که دارید فیلم برداری میکنید...

گفتیم نه آقا ما فقط زاویه یابی داریم میکنیم همین...

من گفتم آقا این دوربین تئودولیته نه فیلم برداری...هه هه هه هه ...

گفت پس از درو دیوار فیلم نگیرید.. هه هه هه هه هه

اومدیم جلو دانشکده دوربینو از سه پایه جدا کردیم که یهو موتوریه اومد...

اونی که جلو نشسته بود به پشت سریش گفت بپر وسیله هارو بنداز رو موتور....

من سه پایه رو چسبیدم . زهرا ژالونو . پانیذ هم دوربینو برد تو باغچه قایم کرد.. هه هه هه ...

هر چی میگیم بذار استادمون بیاد گوش نمیدادن...

پرید سه پایه رو ازمون گرفت(شصت منم آسیب دید)هه هه هه ..

جعبه خالیه دوربینو هم بردن...هه هه هه هه ...

به سر کوچه رسیدن که من گفتم ما که کارتشونو ندیدیم...

دویدمو دویدم به سر کوچه رسیدم... آقا آقا کارتتونو ببییییییییینم..

کارت نداریم بیایید کلانتری148 انقلاب..

گییییییییییییییییر دادم اساسی کارت.. کارت .. کارت....

گندشون اومد گفت بیا خانم اینم کارت...

گفتم خب حالا حکمتونو ببییییییییینم...

داد زد گفت: شما نباید از من حکم بخوای من باید از شما مجوز بخوام...

عصبانی شدم گفتم: واقعا براتون متاسفم که فرق دوربین تئودولیت و فیلم برداری رو نمیدونید..

بی سوادید دیگه... برید به جهنم .. شاید یاد بگیرید اینا چیه...هه هه هه هه

خلاصه داروندارمونو بردن...

هه هه هه هه ...

تازه استاد اومد...

نمیومدی دیگه آقا داماد..هه هه هه هه ..

خلاصه نمردیمو اعمال قانون هم شدیم.. هه هه هه هه ..

یلدا مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک

بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد

و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی

وقتی همه چیز یخ می زند.

یلدا مبارک

چراااااااااااااااااااااااااا؟

هر روز به خودم میگم...چرا؟

چرا اون می خنده؟

چرا اون یکی گریه میکنه؟

چرا من نمیتونم کمک کنم همه شاد باشن؟

چرا چرا اون دختر یا اون پسر کوچولو توی این سرما باید کار کنن؟

چرا یکی آروم روی تخت بخوابه و یکی دیگه زیر پل...؟

چرا اینقدر چرایی تو دنیاست؟

چرا باید گفت: چرا؟

چرا کم میاریم میگیم بیخیال..؟


دلم مینویسه: درست میشه.. یه روزی این چرایی ها تموم میشه..

تنها به امید اون روز زنده ام و بس

من دلم می خواهد...

من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست،

کنج هر دیوارش

دوست‌هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو...

هر کسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند.

شرط وارد گشتن

شست و شوی دل‌هاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست...

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

" خانه دوست کجاست؟"

و پیامی در راه

روزی

خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.

در رگ ها، نور خواهم ريخت.

و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب

آوردم، سيب سرخ خورشيد.

خواهم آمد، گل ياسي به گدا خواهم داد.

زن زيباي جذامي را، گوشواري ديگر خواهم بخشيد.

كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت، جار

خواهم زد: اي شبنم، شبنم،‌شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستي را، شب تاريكي است،

كهكشاني خواهم دادش.

روي پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او

خواهم آويخت.

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.

هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.

رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم كرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با

عشق ، سايه را با آب، شاخه ها را با باد.

و بهم خواهم پيوست، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها

بادبادك ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها، آب خواهم داد

***

خواهم آمدپيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش

خواهم ريخت

ماديان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.

پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند

هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شكوهي دارد غوك!

آشتي خواهم داد

آشنا خواهم كرد.

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت


سهراب سپهری                   

دلم گرفته...


دعا کنید خدا دلمو آروم کنه...

دیگه شاید نیام وبلاگم...

حذفش نمیکنم... چون خیلی دوسش دارم...

اما فعلا نیام بهتره یه جورایی راحت ترم...

هر کجا هستید آسمونتون آبی...

التماس دعا






انتظار..

مـا معتقــدیم عـشــق سـر خـواهــد زد
بــر پشـت سـتم کسـی تبر خـواهـد زد

سـو گنــد بـه هــر چــهـارده آیــــه نـــور
سو گنــد بـه زخمـهای سـرشــار غــرور

آخـــر شــب ســرد مــا سحــر مـیگـردد
مـــهـدی بـه میــان شیــعه بــر میـگردد


           
                                       

قلب من..

قلب من دوباره تند تند می زند

مثل اینکه باز هم خدا

روی قالی دلم، قدم گذاشته

در میان رشته های نازک دلم

نقش یک درخت و یک پرنده کاشته

قلب من چقدر قیمتی است

چون که قالی ظریف و دست باف اوست

این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است

هدهد است

                                                 می پرد به سوی قله های قاف دوست...

جشن مهرگان مبارک

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان /

مهر بفزا اي نگار ماه چهر مهربان

مهرباني کن به جشن مهرگان و روز مهر /

مهرباني کن به روز مهر و جشن مهرگان


دکتر شریعتی:

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندکی کنی