زمان را دریاب....

زمان حتی مشکل ترین معادلات ریاضی را حل میکند...


مشکلات زندگی که جای خود دارد....


زمان را دریاب.....

دانه های برف


دانه های برف با ناز در هوا می چرخند


زمین عاشقانه آغوش گشوده و منتظر است .


آدم برفی می خندد و چشم هایش می درخشد.


همه جا سفید است , سیاهی خیلی وقت پیش رفته است و تو که باشی ,


هوای سرد که هیــــــــــــــــــــــــچ,زندگی هم به من می چسبد.....

زندگی مجازی


مدت هاست !!!


مجازی زندگی می کنم!


مجازی می خندم!


مجازی گریه می کنم!


مجازی درد و دل می کنم!


.

.

.


اما....


واقعی تنهایم.....!!!!

این روزها...


این روزها از کنار من که می گذری احتیاط کن


هزاران کارگر در من مشغول کار اند


روحیه ام در دست تعویض است!!!

حلالت نمی کنم!!!




گراهام بل.....حلالت نمی کنم...

تلفنی را  اختراع کردی که حتی با نگاه کردن به آن هم...

دلم می گیرد...

تنم می لرزد...

بغض می کنم...

اشک در چشمانم حلقه می زند...

می خواهم بغضم را فرو ببرم ...اما...

غرق در اشک می شوم...




رها:سلام

ممنون از حضور همیشه سبزتون

شادباشید

خوشبختی




خوشبختی....


ملاقات دوباره ی چشم های توست


حتی اگر در نگاه تو تصویری از رویای باهم بودنمان نباشد.....

واقعا!

دروغ می گوید شاعرست

او حتی 

مثل پنجره ی آذر

نور نمی گیرد،

چشم ندارد حتی

کاج های خیس را 

با برگ های سوزنی

از نزدیک ببیند.

راویش

از دور می رود

تاب چشم ها را ندارد

دروغ می گوید دست هارا می شناسد.

اگر شنیدید:

"من از قاف می آیم

از سرم در ابر

حتی بالاتر"،

دروغ می گوید،

از مهی در صبح 

حتی 

حتی تر ست.

اگر شنیدید می گوید:

"من از آب می آیم

ماهی و مرجان

در دلم پیداست

حتی نور"،

دروغ می گوید،

راویش

چشم هایش

چین خورده است.

از من حتی او

من ترست،

دروغ می گوید شاعرست.

هست و نیست

بحث بر سر تو نیست

حالا تو

تاریخی از نگاه هستی

دورنمایی از تن

و شعرها

بی توهم

فرود می آیند.

می دانی

-ماه هم نمی داند-

آسمان را در دو ضرب کرده ام

وشب

تا دلت بخواهد ستاره دارم

آن وقت

سپیده که می زند

منظومه ای از غیاب شکل می گیرد.

این روزها

به ندرت که می شوم

حتی سیگار

پیدایم نمی کند

از پک زدن به شهر

سرفه ام می گیرد

ونه تله کابین هوایی ام می کند

نه توپ های رنگارنگ.


حرف دیگری هست؟

...

لبخند بزن!


لبخند بزن;


برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را باز گرداند,

 

تجربه ثابت کرده است که گاهی قوسی کوچک ,

 

می تواند معماری بنایی را نجات دهد....

باید!

باید یاد بگیرم تنهایی ام را پنهان کنم....

حالا از تو شاید بتوانم....


اما از مهتاب....


وقتی که هر شب پشت پنجره ام کشیک میدهد.....


نمی دانم!!!



اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم


کسی که حرف دلش را نگفت من بودم


دلم برای خودم تنگ میشود....آری...


همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم...


نشد جواب بگیرم سلام هایم را


هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم


چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟


اشاره ای کنم ...انگار....کوهکن بودم...!



وقتی تو نیستی


وقتی تو نیستی.....شادی کلام نامفهومی است


و دوستت می دارم رازی نیست که در میان حنجره ام دق می کند.....!


ومن چگونه ....بی تو.....نگیرد دلم.....!


اینجا که ساعت و آینه و هوا به تو معتادند......