در خموشی هایِ من فریاد هاست .. بعله ... -_-

دلم رو چقدر ( خیلی.. ! ) صابون زده بودم که یکی از دوستام از سنندج مهمون میشه دانشگا ما و من از تنهایی در میام بعد از سه ترم دشواری کشیدن :`( اما خیالی بود باطل .. هعی ..

حالا کلی شاخ و شونه کشیده بودم واسه این بجه ها که آره! بزار دوستم بیاد تا نشونتون بدم! جوری بود که همه بیشتر از من منتظر بودن تا ببینن این کی هس اصن!

دوستم اومد و چنان بی محلم کرد که گویی اصلن منو نمیشناخت ... خلاصه چنان ضایه ای شدم که خودم به حال خودم خندم گرف :|

بعله دبگه .. اینجوریاس .. شمام بدونین 


*بچه های بین الملل هم تشریف آوردن ، که همون روز اول با بچه های ما دعواشون شده بود! حیف که در صحنه حضور نداشتم وگرنه روز اولی با چشم گریون میفرستادمشون خونه P: هرچند فک کنم فرداش مامان باباشونو میاوردن سرم ^.^


**شنبه ای که گذشت یه کمپ واسه دحک دور میدون مصدق برپا کردیم که دهنم بدجوری سرویس شد ، هنوز که هنوزه خستگیش از تنم بیرون نرفته! :|


+یچی دیگه هم جا داره که ذکر کنم ، البته جا هم نداشت ذکرش می کردم :د ، کامپیوترم از رده خارجه ، الانم به صورت قاچاقی دارم از لپتاپ خواهرم استفاده می کنم :ذ ، اینم کیبوردش فارسی نیس! صفحه ش هم انقد نقطه داره اصن نمیشه تشخیص داد نقطه ی حروف چی به چیه! دیگه اگه "ب" ای شد پ یا "ح" ای شد خ شما ببخشین دیگه ( فقط امیدارم در همین حدود باشه که گفتم P: )

رستاک

باشه روزی یبار رد شو ازم

باشه روزی یبار ترکم کن .. !


با این حال کردم ، خیلیم جدید ولی دوست داشتنی .. شاید یکمی مثله آهنگه شب از مهتاب سر میره ی داریوش یا قصه ی گل و تگرگ سیاوش! دوست داشتمش

برین صفا کنین : http://ava.shahrmajazi.com/upload/subdomain/ava/tools/ava-1392-4-21-23-22-42Rastaak_Javoon_Marg%5BAvA.shahrmajazi.com%5D.mp3

این بلاگفا هم نشده من یبار بیام یچیزیش درس کار نکنه :| فعلن با خوده لینکش صفا کنین ، بعدن کوچیکش می کنم D:

آمدم P:

نمیدونم از کجا شرو کنم :دی

ترم سه خیلی خره ، ترم چهارم خر تره!

دیروز و پریروز مثلن ، تا هفت سالن تشریح بودم ، با جسدِ تیکه تیکه شدمون خلوت کرده بودم! آخرشم چراغا رو خاموش کردم و تنهاش گذاشتم ، رفتم خونمون که به بقیه ی درسا هم برسم ، ناراحت نشن یه وخ ^_^ چیکار کنم مهربونم دیگه :|

دیروز یکی بهم گف خیلی بدی! فقط بلدی بزنی تو ذوق همه!

خواستم بگم که اینجوریام که میگی نیست .. ولی هیچی نگفتم! بزار اصن دوستم نداشته باشه P:


میگم اینترنت جای خوبیه ها!


* دلم واستون عدسیی شده بود ، واقن می گم ..

امتحانای لعنتی

نفس میکشم هنوز و همین مهمه فقط .. :)

تو این امتحانا سه کیلو کم کردم .. درسها خیلی زیادن ، واقعن هیچکدوم رو نتونستم یه دور بخونم .. طول ترم هم یه کلمه نخونده بودم ، یکی از افتخاراتم همینه اصن :)

یکی از لباسایی که تو ترم اول میپوشیدم رو دیروز پوشیدم ، یکی از بچه ها می گه یادش به خیر .. اون موقه ها که اینو میپوشیدی میگفتیم آخییی ، این چه بچه مثبته ، ولی الان..

میگم الان چی؟؟ میگه مثبت نیستی دیگه .. :|

میدونم تغییر کردم ولی نمیدونستم در جهت منفی بوده :| روزگاره .. هعی... لعنتی..


+ تا 22 وم درگیرم .. تا باشه از این درگیری ها شاید .. :|

قضیه ی همون لیوانه س فک کنم.. هموت ک توش یه چیزی ریختن و میگن نیمه پر رو ببین :| ببخشی دیگه ..


++ التماس دعا..


+++ کنکوریای عزیز ، خسته نباشین :*


بی ربط : دلیل نیومدم فقط این بود : صندلی و میز اتاقم خیلی کثیف و نامرتبه ، نمیشه ازشون استفاده کرد :)) میخوای باور نکن !

:"(

امتحان بافت عملی داشتیم ، بالاترین نمره شدم ، دو نمره واسه انضباط کلاسه که گفتن بهم نمیدنش :"(

امتحان های ما افتاده بعد انتخابات ، الان تو فرجه ایم :"(

یه بازی نصب کردم که تو یه مرحله ش گیر کردم :"(

اون نامزدی که من ازش خوشم میاد میدونم رای نمیاره :"(

کنکوریا موفق باشین ، درکتون می کنم :"(


+ با من عذابه یه سرزمینه..  :"(

پی.نویس: بافت من هیچ کاره بدی نکرده بودم ، دوسشون ندارم :"(

پی.نویس بعدی: یه رب دنبال حرف پ واسه پی.نویس گشتم :`(

امتحان و بارون

امتحانا دارن شروع میشن... و دیگر هیچ...!


+ الحمدلله هفته ی پیش کرمانشاه کلی بارون اومد ؛ داشتم به این که کرمانشاه بشه شمال امیدوار می شدم

++ رفته بودم بیمارستان ، عجله داشتم و باید زود برمیگشتم ، تا خواستم بیام بیرون دیدم چه بارونی میاد..! پیش خودم گفتم یه کم بشینم بارون تموم میشه ، اما حتی کم هم نشد ، چنان شدتی گرفته بود که فک میکردی اگه یکی بره زیرش تمام بدنش سوراخ میشه :|

جالبش این بود ، میگفتی نمیتونه بیشتر از این شدت داشته باشه ، اما شدتش بیشتر میشد و بار دیگه این اتفاق تکرار می شد

چند دیقه شد چند ساعت ولی بند نیومد ، دیدم فایده نداره ، همه هم از ترس جرات رفتن نداشتن ، انقد آدم اونجا جمع شده بود که نمیشد حتی حرکت کنی از بینشون ، بچه ها هم که همه مریضیشون یادشون رفته بود ، کلی خوش گذروندن بین اون جمعیت

وقتی خونه رسیدم 9 شب بود ، تمام خیابونا آب گرفته بود ، همه جا پر سنگ بود :|

خلاصه... عجب شبی بود.. !

سمپاد

با یک روز تاخیر:

سمپادیا ، روزتون مبارک :)



ناخونم تو دانشگا شکست ، از اونجایی که دیر وقت بود و اکثر آدمای اونجا رفته بودن ، هرچی گشتم دنبال ناخون گیری ، قیچی ای ، هیچی عایدم نشد ، آخرش رفتم تو سالن تشریح ، یه تیغ جراحی پیدا کردم ، با همون خلاصش کردم :| دهنم سرویس شد تا یه کم رو فرم بیارمش


امروز امتحانی دادم ، امتحانی :| و دیگر هیچ

+ شاید سه شنبه تاریخ تکرار شد و امتحانی دیگر دادم امتحانی

تولد

تولدم مبارک! :)


* امکان نداره زودتر از 9 خونه باشم ، یه وضع وحشتناکی شده ، دیشب ساعت 11:45 اومدم :| دیگه بهم هیچی نمیگن ، این بدتر از چیز گفتنه! تا صب هم عین جنازه خوابیدم ، امروز سر کلاس فقط چرت میزدم... حیف که تولدمه وگرنه یه چیزی به این روز میگفتم :| حیف..

یک و دو و سه

1. فلش مامانم وقتی ماشین رو برده بود کارواش گم شده بود ، دفه ی بعدی که رفتیم اومد و گفت فلشتون رو گم نکردین؟ گفتم چطوری فهمیدی فلشه مائه؟ گف از عکسای توش :|

ینی جزو ضایه ترین عکسای بود که از خودم گرفته بودم.. حیثیت برام نموند دیگه


2. برد های دانشگا رو پر کردم فعلن... واقعا کاره سختیه ، به خصوص که همه ش هم کاره دسته .. واسه این که بچه ها هم مشارکت داشته باشن می دم نوشته هاش رو اونا بنویسن یا وظیفه ی نفس گیر نصبشون رو بهشون دادم :|

امروز که واسه یکی از نقاشی ها کلی زحمت کشیده بودم به یکیشون گفتم بیا یه چیزی کنارش بنویس.. گند زد بهش :| واقعا پشیمونم می کنن


3. استاد بافتمون قاطی کرد ، چن تا از بچه های خوب کلاس رو بدون هیچ دلیل از کلاس بیرون کرد ، اونا هم پشت در کلاس شروع به فوتبال بازی کردن .. واقعا استاد حرفی برای گفتن نداشت :)) ولی مطمئنن کلکشون کنده س به خصوص این استاد ما که خیلی نامردی می کنه... عشقه اینه بچه ها رو بندازه :|


بی ربط: این روزا که خونه میام فقط وقت می کنم بخوابم... بازم جای شکرش باقیه..

همه ش تقصیره این انتخاباته :|

سفر

امروز روزه خوبی نبود ، یکی از بچه های بیمارستان فوت کرد ، قبل از عید خیلی با هم صمیمی شده بودیم ، با این که میدونستم ممکنه موندنی نباشه (ینی حتی با آمادگی قبلی) ولی بدجوری حالم رو گرفت... مخصوصا که بهش قول داده بودم دفه ی بعدی که میرم براش شکلات هفتاد درصد بگیرم .. حتی صبر نکرد قولم رو بهش ادا کنم

اگه بخوایم یه جوره دیگه نگا کنیم میشه گفت راحت شد ، ولی خب نگاهه ظالمانه ایه و وقتی به ذهنم رسید نتونستم جولوی اشک هام رو بگیرم

+ من بدقول نیستم زهرا ، تو زدی زیرش :|

خدا به خونوادش صبر بده ، همه ی مریضا رو شفا بده

خراب

دیروز حالمان بد بود ، سری زدیم به دیار دیگر و برگشتیم :|

تا ساعت پنج و نیم دانشگا بودم ، نگهبانه هی میومد تهدید میکرد الان در رو میبندم ، منم دیدم اصن دوست داشتنی نیس که با چن تا جسد تو دانشگا بمونی و در هم روت بسته باشه ، دیگه بیخیال شدم

فردا تولد یکی از بچه های بخشه ، من رو دعوت کرد ، چون کلاس دارم نمیتونم برم ، واسه همین کلی از بچه ها رو خبر کردم ، از اون مجلس گرم کنا :)) امیدوارم بهش خوش بگذره دیگه..

تو همین هفته ی اول ، سه تا امتحان داشتیم ، دوتاش رو رد کردم ، سومی مونده که خیلی نفس گیره لامصب ، چهارشنبه س متاسفانه


+ کلا با استادای بیوشیمی عملی مشکل دارم (البته درستش اینه که اونا کلا با من مشکل دارن :|  ) ینی نشده بیایم آزمایشگاه و دعوام نشه باهاشون ، هرکاری کنم دعوام میکنن ، باید بشینم یه گوشه فقط ، حرفم نزنم ، خیلی بده ن ، دوسشون ندارم :|