رؤیای ۱۰۷
و هر کسی به اندازه ی دلتنگی هایش درگیرِ شب است...
و هر کسی به اندازه ی دلتنگی هایش درگیرِ شب است...
نمی توانم از خواب تو بیرون بیایم
و مثل هر آدم عادی پشت میز اداره ام زندگی کنم
باغچه ای برای آب دادن نداشته باشم
و صبحانه ام را با چای تلخ و کیک آماده ، سر هم کنم
بی آنکه دلیلی داشته باشم در خواب تو می مانم
و مثل ارواح سرگردان زندگی ام را در رؤیا تلف می کنم...
نگاه کن چه پیر می شوند
رؤیاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند...
این روزها...
پرم از لحظه هایی که دوستشان ندارم...
منو بی تو عذاب شب شمردن
منو بی تو به گریه دل سپردن
منو از مرگ لحظه جان گرفتن
منو در ماتم هر لحظه مردن...
زندگی گذشته ...
و من
این پشت جا موندم...
رؤیای 100
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای...
(قیصر امین پور)
دلم بین امید و ناامیدی میزند پرسه
میکند فریاد
میشود خسته
مرا تنها تو نگذاری...
جهان آلوده ی خواب است
و
من در وهم خود بیدار....