وقتي نميتوني فرياد بزني ناله نکن!
خاموش باش قرن ها ناليدن به کجا انجاميد؟؟
تو محکومي به زندگي کردن!!
تا شاهد مرگ آرزوهاي خودت باشي...
وقتي نميتوني فرياد بزني ناله نکن!
خاموش باش قرن ها ناليدن به کجا انجاميد؟؟
تو محکومي به زندگي کردن!!
تا شاهد مرگ آرزوهاي خودت باشي...
خواهشا اینو تا اخر بخونش
..
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده
بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش
نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم
اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات
توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم
میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک
کشیدن تومغازه های کتاب فروشی
ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و
دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون
چشمای تو… برای بستنی
شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می
انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات
رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این
همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار
بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم
بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی
امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد
…
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!…
یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و
صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـوآرام بخواب
گاهي دلتنگ مي شوم
دلتنگتر از همه دلتنگي ها
گوشه اي مي نشينم
و حسرت را مي شمارم
و باختن ها را،
و صداي شكستن ها را ...
نمي دانم كدامين اميدرا
نااميد كرده ام
و كدامين خواهش را نشنيدم
و به كدام دلتنگي خنديده ام
كه اين چنين
دلتنگم
دلتنگم
دلتنگ...!
اندکی پایین تر از دلواپسی...
چند متری مانده تا آوارگی...
ده قدم پایین تر از بیچارگی...
جنب ویرانه میپیچی به راست...
میرسی به کوچه ای که آن ماست...
داخل بن بست تهایی و درد...
خسته و وامانده از این زندگی...
در همان اطراف میبینی مرا... . . . .
بی هیچ امیدی به عشق به زندگی
و تنها با امید مرگ زیستن را تجربه میکنم
خطر ها را لمس میکنم و لذت میبرم.
همانند دیوانه ای که تنها دلیل برای کارهای احمقانه اش
دیوانگی اوست!
آيا از ياد خواهم برد
روزهايي كه هيچ هم حساب نمي شوم را...!!!
- خانمي در صفا و مروه زايمان كرد ... ( + عكس )
- جابجايي كاميوني با سبيل توسط مرد پاكستاني ...( +عكس )
- سرنوشت عجيب زني كه توسط ميمونها بزرگ شد... ( + عكس )
699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699
699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699
699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699
699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699
699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996
699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666
یکی از شمارهاي بالا را انتخاب كن
Ctrl + F
را بزن بعد
شماره ی 9 را بزن حالا
Ctrl + Enter
را بزن
نفهمیدی
چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود
نمیشنیدی
چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم
از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم
چه شبهایی با شب گردی
شبو تا صبح می بردم
نبودی ماه جون می داد
نبودی بی تو میمردم
چه شبهایی دعا کردم یه کم
این فاصله کم شه
یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه
توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من
چه قدر جای تو خالی بود
چه شبهای بدی بودن
گذشتن عمرو بردن
حالا من موندم و حسرت
چه قدر بی رحمه این دنیا
به این تقدیر بد لعنت..........
امشب همه چيز رو به راه است
ديگه ياد گرفته ام شبها بخوابم " با يادتو "تو نگرانم نشو!
همه چيز را ياد گرفته ام
راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام
ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي
ياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد تو
ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودن
و جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم
ياد گرفته ام که بي تو بخندم!
ياد گرفته ام بي تو گريه کنم...و بدون شانه هايت
ياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر تو
ياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم!
و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنم
اما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام
که چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم!
و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم...تو نگرانم نشو!!!
"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت
بعداز مدتی که نتونستم بنویسم گفتم خوبه در راستای علمی نویسی درباره تلپاتی ( استادان فن ملا لغتی به پیش آیید ) براتون بنویسم . در علم روانشناسی همیشه بر این صحبت بودند که چرا وقتی آدم احساس خستگی در بدن می کنه اعمالی که وابسته به روح هست هم تحت الشعاء خودش قرار می ده . بعد از این که اثبات شد که روح از بدن جداست که قبلا با خیلی از برو بچ بحثشو تو کلوب کردیم . حالا با این تفاصیر می شه گفت که یک نوع ارتباط روحی و یک نوع ارتباط جسمی داریم ( منظور از ارتباط جسمی جوونای عزیز به صورت گفتاری و همون مخ زنی است )