برای اولین بار در وبلاگ دفتر دلتنگیهام مسابقه نظرسنجی برگزار میگردد.

برای آگاهی از شرایط مسابقه کلیک کنید...

ادامه نوشته

سلام وخداحافظ (پست ثابت)...

سلام دوستان...

در ابتدا بازم ممنون از همتون که منو قابل ميدونيد وبهم سر ميزنيد.

امروز اومدم واسه خداحافظي.

البته نه به اين معني که وبلاگمو ببندم.بلکه از امروز کارهاي وبم به عهده دوست خوبم آراد عزيز هستش.

اون زحمت ميکشه دلنوشته هاي منو آپ ميکنه و شمارو هم دعوت وهمچنين به وبلاگ هاي شما سر ميزنه و اگرم کسي مايل به تبادل لينک بود لينکتون ميکنه.

اين وبلاگ هيچ تغييري نميکنه.همينجوري و با همين منوال پيش ميره حتي دعوتها و اومدن به وب شما با اسم من هستش که زحمتش بر دوش آراد عزيز هست.

اميدوارم جاي خالي من حس نشه.البته خودمم هر از گاهي سر ميزنم.

من اين وبو خيلي دوست دارم چون توش کلي خاطره دارم و دوستان خوبي مثل شمارو تو اين وبلاگ پيدا کردم.

دوستان واسم دعا کنيد که الان بيشتر از هر وقتي محتاج دعاتون هستم.

از شما دعوت میکنم که دلنوشته <<< حسرت دیروز قدر امروز >>> رو در زیر بخونید.نظر یادتون نره.مرسی.

عطر گلاي رازقي بدرقه راهتان.باقي بقايتان.جانم فدايتان...

ارادتمند و دوستدار شما برادر کوچکتان سعيد ۲۵/۶/۱۳۹۰

 

 

حسرت دیروز قدر امروز...

سلام رفيق خوبم سلام خدا جون.

اين روزا بدجور دلم واست تنگ ميشه و هواتو ميکنه.

اين روزا ياد کودکيم ميافتم و هواشو ميکنم.

يادته بچگي هام.

يادش بخير يه قاصدک بر ميداشتم و کف دستم ميذاشتم و چشمامو ميبستم و دعا ميکردم.

بعدش اون قاصدک رو فوت ميکردم تا آرزوهامو به تو برسونه.

يادش بخير تو بچگي هام تو نقاشي يه نردبون ميکشيدم به سوي آسمون.

هرکي ميپرسيد چيه ميگفتم نردبون کشيدم تا باهاش به خدا برسم.

واقعا يادش بخير.

دلم ميخواد بازم بچه بشم.

ولي نه...

من که ديروزو از دست دادم و امروز حسرتش ميخورم.

بهتره امروز رو خوب باشم و از دستش ندم.

تا فردا دلتنگ امروز نشم و حسرتشو نخورم...

 

 

روزنه امید...

هميشه مضطرب و پريشون بودم.هميشه نااميد و خسته.

هميشه تنها بودم و فکر ميکردم هيچ روزنه اميدي واسه من نيست.

ولي امروز خدا دريچه اي رو به سوي من باز کرد.

نور اميدي رو به زندگيم تابوند.

ديگه اون آدم مضطرب و دلتنگ هميشگي نيستم.

ايندفعه ديگه دلتنگ و تنها نيستم.

خدا مثل هميشه بازم تنهام نذاشتو جوري نجاتم داد که نفهميدم از کجا به اينجا رسيدم.

خداجون ممنونم ازت.

تو که منو ميشناسي و از نيتم باخبري.تنها تويي که درکم ميکني.

مطمئنم که تو خير منو ميخواي و اين روزنه اميد رو واسه سربلندي من نشونم دادي.

اميدوارم لايق اين همه لطفت باشم...

 

 

دارم ازاونی مینویسم که...

دارم واسه اوني مينويسم که حرمت اشکامو نگه نداشت و رفت.

دارم واسه اوني مينويسم که معني عشق نميدونست و رفت.

دارم واسه اوني مينويسم که معني تلخ انتظار رو نفهميد و رفت.

نفهميد چه روزا و چه شبايي رو با خاطرات و يادش سپري کردم.

نفهميد که بودنش اميد زندگي بود و رفتن دليل مردن.

دارم از اوني مينويسم که يه روزي مهربون بود.

البته به ظاهر مهربون.

دارم از اوني مينويسم که اگه قرار بود نمونه چرا اومد تو زندگيم.

دارم از اوني مينويسم که خيلي چيزا رو نه ميدونه نه ميفهمه.

دارم مينويسم تا بدونه دل شکستن هنر نيست.

ديگه نه ميخوام ازش گله کنم و نه شکايت.

فقط با دلنوشته هام دلتنگيهامو فرياد بزنم.

تا شايد بي وفاييش باورش بشه...

 

 

توآغوش خدا...

بازم چشام پر اشکه و بازم تو دست محبتتو به سرم ميکشي.

من ميخوام بازم تو آغوش تو غرق بشم.

خودت ميدوني که چقدر خسته ام و آغوشت بهترين مامن منه.

باز ميخوام با اون دست مهربونت يه دستي به زخمهاي وجودم بکشي.

جادو ميکنه دستات و تموم زخمام خوب ميشه.

اما هنوز چشام خيسه.

ازم ميپرسي چي شده چرا اينقدر بي تابي.

منم آروم تيکه تيکه هاي قلب خورد شده ام رو نشونت ميدم.

و با اشکام قلبمو غسل تعميد ميدم.

تو دست به تيکه تيکه هاي قلب شکسته ام ميزني و نوازشم ميکني.

با مهربونيت قلبمو پيوند ميزني و ازم ميپرسي حالا ديگه چرا اشک ميريزي.

منم با چشاي اشک الودم تو چشات خيره ميشم و ميگم.

نميخوام هيچوقت از آغوشت جدا بشم.

تو هم ميگي ولت نميکنم تو اغوشم آروم باش.

من ميگم دوست دارم خدا جونم و چشمامو ميبيندم.

فرزندم هميشه در آغوش مني حال کمي استراحت کن...

 

 

خودت مواظبم باش خدا...

دلم که ميگيره ميام پاي حوض تنهاييم ميشنينمو با اشکام وضو ميگيرم.

بعد ميرم تو اتاق دلتنگيهامو سجاده درددلمامو پهن ميکنم.

شروع ميکنم به خوندن نماز گلايه هام پيش تو.

اينبار ميخوام با رو حم بيام به ديدنت.

ميخوام از اين جسم خاکي دل بکنم.

ميخوام اين جسم خاکي رو همينجا جا بذارم.

ميخوام بيام تو آسمون پيش خودت.

امروز آسمون بدجور آفتابي و نورش ميخواد چشامو کور کنه.

شايد اين کارو ميکنه تا من پيش تو نيام.

ولي نميدونه محافظ من تويي و با يه ابر جلوي تابششو ميگيري.

اينکار و ميکنه تا همه بدونن جايي که خدا هست هيچ برتري نيست.

آره من خودمو به تو سپردم و از هيچ چيزي ترس ندارم.

پس خودت مواظبم باش خدا...

 

 

سوال ازخدا...

بازم خدا جون ميخوام باهات حرف بزنم.

ازت سوال دارم.

چرا ما آدما اينجوري شديم.

مگه ما همون مخلوقي نبوديم که تو به آفرينشش مينازيدي.

مگه ما همون مخلوقي نيستيم که بهترين فرشته ات بخاطرش شد شيطان.

راستي خدا جون چرا شيطان سجده نکرد.

خدايا خسته ام .

خسته ام از خودم و از اين مخلوقاتت.

خدا جون همين بنده هايي که تو بهشون مينازيدي دل يه بنده ات رو شکستن.

به جون تو قسم که از دست بنده هات ناراحت نيستم.

اونا دلمو شکستن چون ميخواستن تو بياي تو دلم.

اونا خوب ميدونن که تو تو دلاي شکسته اي.

دستشون درد نکنه.

ولي چرا جاي تو تو دلم خاليه.

قلب من که شکسته است و تو هم تو دلاي شکسته جا داري.

البته شايدم حق داري.

چون قلب من تيکه تيکه شده.

قلبم اونقدر حالش بده هر کي مياد دو سه روزه ازم خسته ميشه و بدش مياد.

تو که خدايي و بنده هاي خالصي داري که من پاپتي توشون گمم.

اما خواهشا خدا جون بيا يکم امشب تحملم کن.

بزار تو بغلت باشم.

آخه تنهام.آخه شونه ندارم.کسي هم آغوششو بهم نميده.

فقط همين امشبو تحملم کن خدا جون...

 

 

حرفی باخدا...

سلام خدا جونم خوبي.

امروزم مثل هميشه ميخوام کمي باهات حرف بزنم و درددل کنم.

امشبم مثل هميشه باز بي حوصله ام.

ميخوام بازم از دلتنگيهام بهت بگم.

راستي خدا جون تو هم دلت ميگيره مثل من.

وقتي که دلت گرفت ميشيني گريه ميکني.

اونوقت سر رو بالش تنهاييت ميزاري و سفت بغلش ميکني.

اين روزا من که بالشم نميتونه ارومم کنه چون از بس روش گريه کردم اونم هميشه ابريه.

راستش ديگه با ديوار اتاقمم آبم تو يه جوب نميره.

اونم از من دلگيره چون از بس خاطراتم رو روش ميخ کردم.

اونم الان با خاطرات من زخميه.

بارونم ديگه از بس ديده من اشکام از اون زيادتره ديگه نميباره.

راستي خدا نميدونم شايد اگه کسي حرفامو با تو بخونه بهم بخنده و ديوونه خطابم کنه.

ولي نميدونن که منو تو چقدر با هم دوستيم.

دوست دارم خدا جون...

 

 

خاک...

يه نگاه به سرتاپام ميندازم ميبينم اندازه يه مشت خاکم.

خاکي که ميتونست به جاي من چيز ديگه اي باشه.

ميتونست گلدون باشه پشت يه پنجره يا خاک باشه زير پاي عابرا يا آجر باشه واسه يه خونه.

ميتونستم هر چي که باشم به نوعي مفيد باشم.

فکر که ميکنم ميبينم حالا که خدا اجازه داده نفس بکشم راه برم زندگي کنم چرا اين حق و از خودم بگيرم.

حالا که خدا با روح خودش تو من دميده چرا قدرشو ندونم.

چرا حالا که ميتونم مفيدتر باشم مفيد نباشم.

خدا به من اجازه همه چيز رو داده.

حق انتخاب حق عاشق شدن.

واقعا چقدر خوشحالمو چقدر خوشبخت.

هر خاکي رو يه کوزه گر با عشق بهش شکل ميده.

خدا به من شکل خاص داده که تموم کوزه گرا نميتونن نظيرشو بسازن.

خدا منو از خاک ساخت و بازم خاکم ميکنه.

پس چرا تو اين مدت زندگي پاک نباشم.

خدا جون ازت ميخوام دستمو بگيري تا روزي که بازم خاک ميشم پيشت روسياه نباشم...