ای که از کوچــــــــــــه ی معشـــــــــــــــــــوقه ی مـــــــــــــــــــــــــــا میــــــــــــــــــــــــــــگـــذری

 

                  بر حـــــــــــــــــــــــذر بـــــــــــــــــــاش که ســـــــــــــــــــــــر میشــــــــــــــکند دیـــــــــــــــوارش

ستاره کور

ناتوان گذشته ام ز کوچه ها

نیمه جان رسیده ام به نیمه راه

چون کلاغ خسته ای ـ در این غروب ـ

می برم به آشیان خود پناه

در گریز از این زمان بی گذشت

در فغان ٬ازین ملال بی زوال

رانده از بهشت عشق وآرزو

مانده ام همه غم وهمه خیال

سر نهاده ام چون اسیر خسته جان

در کمند روزگار بد سرشت

رو نهفته چون ستارگان کور

در غبار کهکشان سرنوشت

می روم زدیده ها نهان شوم

می روم که گریه در نهان کنم

یا مرا جدایی تو می کشد

یا تورا دوباره مهربان کنم

این زمان ٬نشسته بی تو٬با خدا

آن که با تو بود و با خدا نبود

می کند هوای گریه های تلخ

آن که خنده از لبش جدا نبود

بی تو من کجا روم؟کجا روم؟

هستی من از تو مانده یادگار

تا لبم ٬دگر نفس نمی رسد ٬

ناله ام به گوش کس نمی رسد ٬

می رسی به کام دل که بشنوی :

ناله ای ازین قفس نمی رسد…!

فریدون مشیری

وقتی سرگرمیت بودم 

 

زندگیم بودی...

پ ن : همین 

دلت نخواست بمونی

و باهام یه حس تازه تر بسازی....

 

پ ن : حس امشبم خیلی غریبه ،

اهنگ محمد علی زاده رفته رو پلی اگین...

قربة الی الخاطرات انشاالله 

...مرا به خاطرت نگه دار

: خیلی دلم تنگ شده .

- برا کی؟

: برا خودم ...برا خودت 

- سحر ندارد این شب تار مرا به خاطرت نگه دار!

: میدونم !!!:|||

- امروز  کنسرت چطور بود؟:)

: آهنگمونو خوند ! ستاره های سربی .... یادته؟

- میشه نباشه؟!! 

: نمیشه؟!! ... کاش میشد ! کاش یادم میرفت 

-....

: من همیشه پر از حس تو هستم حتی اگه دور و برم نباشی

- از کجا میدونی نیستم ؟!! 

: هستی ؟ 

- ....اره ! مراقب خودت باش 

: :||||

 ستاره های سربی 

فانوسکای خاموش

من و هجوم گریه 

از یاد تو فراموش ...

- گاهی برای بودن خیلی دیر میشه.!

: اوهوم  خیلی... تنها چیزی که میخوام اینه که خوب باشی و به چیزی فکر نکنی 

- تو به فکر خودت باش  فنچولک  :)))))))

: دیوووووووونههههه :)))))

- قلب ما همیشه با هم حرف میزد اما سعی کردیم با سکوتمون نشنیده بگیریمش و...

: بی خیال .... مرا بخاطرت نگه دار :)))))) 

- :|||| 

: :)))

:...

...گاهی زندگی یعنی دوست داشتن تو بی هیچ امیدی

: عشق یعنی این که حالت خوب باشه

- من حالم خوب نیست :(

: منم :|

- تو دلت تنگ نمیشه؟

: :|

- بی خیال :(

- تازگیا حوصله م سر می ره، پر از استرسم، همش حس میکنم قراره یه اتفاقی بیفته!

: ....

-   بیا فکر کنیم اگه همه ی گوشی های دنیا خاموش باشه چه اتفاقی می افته

: اولش من از دستت راحت می شم

- دیوونه :)

: بعد تومیمیری

-...

:...

- بعد من میمیرم...یه لیوان آب بیار

: استرس همیشه وجود داره، باید وجود داشته باشه، به هیچ چی امید نداشته باش


کششی که عشق دارد, نگذاردت بدین سان

به جنازه گر نیایی...

به مزار خواهی آمد...

 

امیرخسرو دهلوی


...دوست دارم جای خودم باشم

 

: من خیلی وقته به تو فکر نمی کنم

- منم

: پس چرا شبا میای توو خوابم؟

- تو چرا قبل خواب به من فکر می کنی؟!

: تو چرا اینطوری شدی؟

- غم می خورم

: خب سبزی بخور  D:

- بسه بسه...دیگه نمی خندم!

: :(

 

تنهایی مچاله شده گوشه ی اتاق. گاهی وقت ها می شود که به خودم می گویم می شد بهتر باشم،

حرف های بهتری بزنم، و یا حداقل سرم را بیندازم پایین و بروم و بروم و بروم و ... .

چند شب پیش برای ...نوشتم ترس از تنهایی ست که باعث می شود حفظ ظاهر کنیم.

قدرت تغییر آنچه هستیم، یا به معنی دقیق تر، آنچه از خود برای پیرامونمان ساختیم را نداریم.

یکی-دو شب بعدش نوشتم: هدف! باید هدف داشت تا همه ی این ترس ها را جمع بکند و

پلی بسازد سمت خودش. درست مثل آهن ربا که به براده های روی کاغذ شکل می دهد.

درست یادم نیست قبل یا بعدش دوباره نوشتم: تا حالا شده که کاری را برای خودت انجام بدهی؟!

 و دقیقا همین. انگار همه ی آنهایی که جدی به دنبالش می گردند هیچ وقت پیدا نمی کنندش،

باید اتفاقی بیفتد وسط زندگی ات. فکر می کنم ما هیچ وقت برای خودمان زندگی نمی کنیم،

نه به این دلیل که نمی توانیم، که می ترسیم، اینکه آنچه خواهیم شد چقدر ما را از نقطه ای

 که در آن هستیم پرتمان می کند دورتر، دورتر، دورتر... .

 این روزها بیشتر از اینکه به هدفم، ترس هایم، تنهایی ام فکر کنم، خیال می بافم،

آنقدر که واقعا گاهی یادم می رود الان کجای خیابان ایستاده ام، کجا می روم،

 و حتی همین چند لحظه پیش به چه چیزی فکر می کردم!

 شاید اینها را یک نویسنده ی تنها نوشته، بعد رفته کنار پنجره،

همانطور که سیگارش را تند و تند پک می زده پنجره های ساختمان مقابل را که

قل همینی ست که در آن زندگی می کند تا پایین شمرده،

 بلند فریاد زده: هفت. هفت تا پنجره فاصله است تا آن دنیا.

دنیایی که مردمش ظاهرا در پیاده رو قدم می زنند، می خندند، اشک می ریزند، فال می خرند،

ولی هر کدام توی دنیایی که از ذهن دیگران ساخته اند زندگی می کنند.

بعد سوزش سیگار را که حالا به آخر رسیده روی انگشتش حس کرده، آن را مکیده،

و بدون هیچ تأملی پریده پایین!

- نگام نکن

: خو گشنمه

- سبزی بخووور !!!!!!!

: نچ...غم می خورم

- لااقل درست بخور...مالاچ مولوچ نداره ...:)

: دیدی خندیدییییییی :))))))))))))))))

- دییییییوووووونهههههه

: نچ، دلقکم ;)

 

 

 

...مث ِ اینه

 http://www.sibmusic.com/#!song/51983


مث ِ اینه سکه پیدا کنی‌ پا کیوسک تلفنو ندونی به کی‌ زنگ بزنی‌

یه جعبه مداد رنگی‌ و یه صفحه پر از صورتای سرد بی‌ رنگ

ندونی کدومشو رنگ بزنی‌

مث ِ اینه هرچی‌ میخ داری بکوبی تو دیوارا بگی‌ نگا کن بگه ولی‌ ما که تابلو نداریم

مث ِ اینه تلفنه خونه زنگ بخور برداری نشناسی

عصبی شی‌‌ قطع کنی‌ با زنگِ بعدی از ته کابلو درآری بگی‌ اه

مث ِ اینه بری جلو عین یکی‌ دیگرو ببینی‌

مشت بکوبی آینرو بشکنی بشینی‌

بدو بدو بیاد دستتو ببین

بغض کنه دستتو بگیر، بقلت کنه بگه چیکار میکنی‌ با خودت

بری دکتر و با یه کیسه قرص برگردی
۲،۳

تاشو با یه لیوان آب بده بت، تصویرا بشه ترو زشت

مث ِ اینه ، با سرگیجه پاشی رو دیوارا دیگه نباشه عین،

بگی‌ کجان؟ بگه عزیزم تجویز دکتره، بگی‌ ولی‌ این دیوارا که بدون عین نداره فایده

بگی‌ یعنی‌ دارم دیوونه میشم؟ سرتو بچسبونه رو سیناش، بگه نه قربونت بشم

اشکش ا لایه موهات شروع کنن چکیدن

مث ِ اینه موهات دسته دسته بیاد پائین با برس هی‌

میگن عوارض قرسس یکم طول میکش تا درس شه

مث ِ اینه بخوای آرایش کنی‌ صورت رنگ پریدتو نبینن

دست بلرزه ولی‌ بخوای کاری کنی‌ اونا حقیقتو نبینن

مس اینه بزنه بیرون ا در لبت

رژه لبت

موهات پریشن خط چشمتم یه خورده کجه

مث ِ اینه چای بریزی تو استکانای کثیف میوهارو نشس بذاری تو ظرف،

بکنی‌ اشتباهای عجیب،.بیفته اتفاقهای بعدی.

چپ چپ نگات می‌کنن پچ پیچا شروع می‌شه، کم کم ، اوضاع می‌شه بد تر

عشقتو میکشن یه کنار، یکی‌ یکی‌ باش حرف میزنن ، اوایل

گوشش نیس بدهکار، ولی‌ بد یواش یواش حرفا تو سرش می‌شه تکرار،

چندسال دیگه می‌خوای مراقبش باشی‌ تو؟

دیگه چی‌ داری بتونی‌ بفروشی بعدی دکتر و قرص؟

تو که حتا زیر قیمت فروختی تبلی نقاشیتو!

چند بار دیگه می‌خوای زنگ بزنی‌ خونه گوشیو بر داره شک کنه؟

نشناستت، بگی‌ منم عزیزم بگه موزهم نشید آقا قطع کنه؟

کارت چی‌ می‌شه؟ آیندت چی‌؟ اگه یه موقع بالایی‌ سر خودش بیاره چی‌؟

میتونی‌ خودتو ببخش اگه زبونم لال...؟

پسرم بیا بشین... تو هنوز جوونی‌ فرصت داری، به فکر خودت باش

دکترای جدید قرصا و ازمایشی نو، مبارکه،مث ِ امضای عشقت رو فرم آسایشگاه آوو مبارکه،

مث ِ اینه فراموش بشی‌، مس اینه فراموش کنی‌ ، مس اینه فراموش کنی‌ فراموش شودی

یه جعبه مداد رنگی‌ و یه صفحه پر از صورتای سرد بی‌ رنگ، صورت یکیشونو رنگ بزنی‌

یه مرد، سیاه، رو سینهٔ بقیشون.بکشی یه دایرهٔ سیاه جای دلا،

مث ِ اینه فراموش بشی‌، مس اینه فراموش کنی‌ ، مس اینه فراموش کنی‌ فراموش شودی



...بودنم درد میکند از هبوط سخت آدم بر زمین


گاهى آدم مى ماند بین بودن یا نبودن


به رفتن که فکرمیکنى.. اتفاقى مى افتد که منصرف میشوى…


میخواهى بمانى.. رفتارى مى بینى که انگار باید بروى...


و این بلاتکلیفى خودش کلى جهنم است...!!




...قد همه ی دنیا

قد همه دنیا دلم گرفته....

قد همه دنیا دلخورم....

قد همه دنیا نگات نکردم...

قد همه دنیا دوستت داشتم...

قد همه دنیا گریه کردم امشب...

قد همه دنیا حرف داشتم باهات...

قد همه دنیا سکوت کردم...

قد همه دنیا دنیامی...

قد همه دنیا بی انصافی...

قد همه دنیا دوری...

قد هم دنیا دور میشم ازت یکم صبر کن فقط...

قد همه دنیا تنهام...

قد همه دنیا منتظرت موندم...

قد همه دنیا صدات کردم...

قد همه دنیا..........

...دلم که تنگ میشود

نبودی

نیامدی

و لبخند نزدی

چه تلخ!

چه چیز مرا واداشت آنسوی علفزار بمانم

و لبخند نگاهت از دقیقه های اینروزهایم دریغ شود

این نبودن ها

حال دلم را تا گریه های بی صدا می برد

چرا فریاد دلتنگی ام را نمی خوانی؟

و بر لبخند های یادگاری ام نمی نگری

پاییز به اتنهای کوچه رسید

جاده را تا بهار لبخندت می دوم...

دلم که تنگ میشود هوس میکنم بودنت را...

...نگذار که به آرامی بمیری

 

به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی،

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده‌ی عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی…

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،

دوری کنی...،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت،‌

یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی

که حداقل یک بار در تمام زندگیات

ورای مصلحت‌اندیشی بروی...


امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن...

 

...پشت گرمی

 

داشتم با خودم فکر میکردم چقد مشکل دارم

چقد همه چی یه دفعه با هم به هم ریخت...

چقد غصه تو دلمه...

 اما گفتم خدایا شکرت، شکرت که هرچی هم غصه تو دلم باشه

غصه ی نداشتن تو رو ندارم... خودش خیلی حرفه ...

تو سریال دودکش میگفت یکی هست که همیشه میبینتمون و هر وقتم افتادیم تو آمپاس خودش از تو آمپاس

درمون میاره...

 افتادنش مهم نیست... خودت میفتی یا  این که میندازنت مهم نیست...

این که خودش درت میاره قشنگه...

بعدش فال گرفتم...

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

...پایان

 

دلم تنگ شده بود

دلم تنگ شده بود براي دلتنگي هايت

براي سرودن دوباره تنهايي ات

با خودم لج كرده ام

اين انتهاي من است

انتهاي طاقت بيتابي هاي شبانه ام

مي دانم هرگز در خيال لحظه هايت

پريشاني اين روزهايم را جاي نمي دهي

مي دانم مجالي براي انديشيدن به اشك هايم نداري

به خيالت قول داده ام كه دلتنگ لبخندت بمانم

كاش هرگز نداني چه انتقام سختي از خودم گرفته ام....

 

 


پ ن :

  همی گویی غمش را در دل نگهدار

نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟

 

...با من می مانی

http://up.khoone.org/images/p8fgj4hkgneafntyfagd.jpg

می مانی... نمیمانی...

طعن نابینا مزن ای دم ز بینایی زده

                                          زانكه نابینا به كار خویشتن بینا بود

 

 روزی اینجا دوباره آفتاب مهربان می شود و می گسترد نور را بر پهنه ی زلال تمنای رازقی

و ستاره می بارد از آسمانهای لاجوردی رویاهای دور.....

 

ادامه نوشته

...همه چی درست میشه

کاش  میومدی کنارم مینشستی و تو گوشم میگفتی نگرا ن نباش مهسا... همه چی درست میشه...

میگفتی که همیشه هستی... که این همه دغدغه تموم میشه...

دلم میخواد یه نفس راحت بکشم،بدون استرس بدون نگرانی... دوست دارم همه نفسهامو کنارتو باشم...

تک تک لحظه هامو...

وقتی خیلی دلم میگیره تنها چیزی که آرومم میکنه تویی... تنها کسی که دلم میخواد کنارم باشه تویی...

من دارم تلاش خودمو میکنم و تنها ترسی که دارم ترس دور شدن از تو هست...

از من دور نشو...

دلم قرص میشه به بودنت...به این که میگی هوامو همه جوره داری...

به این که میدونم میتونی اگه بخوای...

نمیخوام ازت دور بشم....

خدایا کنارم باش...

 


پ ن :

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

 

...چه کشکی چه پشمی

 

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند...در حال مستاصل شد.
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و
خود را محكم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره
از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و
نصفی هم برای خودم...قدری پایین تر آمد.
وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی كمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یك غلطی كردیم غلط زیادی كه جریمه ندارد.
كتاب كوچه - احمد شاملو
 
 

...اردی بهشت تنهایی

 

تنهایی من از انجایی شروع شد که میان این همه بود

منتظر او بودم که نبود ...

 

خدایا

من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد

و تو انگار

معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...!


 

سخت است فهماندن چیزی به کسی که

برای نفهمیدن آن پول می گیرد.

احمد شاملو

هی آدما... یکم آدم باشید...

 

...خودپرستی

 

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی

 
 
 

پ ن :
 
یه آدمایی هستن تو زندگی که همیشه هستن ...تو ذهنت تو قلبت تو تمام خاطره هات ...
 
سعی تو فراموش کردنشون اشتباه محضه ...
 
یه بارون... یه آهنگ... یه بوی عطر... یه عکس ... یه برف 
 
دوباره زندشون میکنه برات
 
آدمایی هستن تو زندگی که ته نشین میشن اما هیچ وقت حل نمیشن ...


...عکس تو

 

بهاری دیگر...

زمین زنده شده و اشتیاق من بر خواستن تو ،جانی دوباره گرفته...

هرچند انتظار، آن همه عشقی که به تو داشتم و دارم را کم رنگ کرد...

 پاییز خزانش کرد و زمستان باعث شد تا هر لحظه بر خود بلرزد و مدام

با سردی تمام بر صورتش کوبید...

 ولی محبتی که بین من و توست ریشه در عشق دارد...

عشق هرگز نمیمیرد...ضعیف میشود...ولی دوباره جان میگیرد و از نو میشکفد...

سال نو مبارک 

 

عکس تو 

رخ دادن عــریان تو کنار ناگهانگی یه اتفاق ساده نیست

شعله نفس کشیدنه ،وسوسه ی سرخ تماشا کردنه این همه زیبا شدگی

کشف به خود رسیدنه

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

...اگر کوسه ها آدم بودند

 

دختر کوچولو از آقای کی پرسید: اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر می شدند؟

آقای کی گفت:البته! اگر کوسه ها آدم بودند ...

توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی می ساختند همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند

مواظب بودند که همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند

برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد گاهگاه مهمانی های بزگ بر پا می کردند

چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است

برای ماهی ها مدرسه می ساختند وبه آنها یاد می دادند که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند

 درس اصلی ماهیها اخلاق بود به آنها می قبولاندند که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی

 این است که خودش را در نهایت خوشوقتی تقد یم یک کوسه کند

به ماهی های کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند

 وچه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست می آید

 اگر کوسه ها آدم بودند در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت

از دندان کوسه تصاویر زیبا ورنگارنگی می کشیدند ته دریا نمایشنامه ای روی صحنه می آوردند

که در آن ماهی کوچولو های قهرمان شاد وشنگول به دهان کوسه ها شیرجه می رفتند

همراه نمایش آهنگهای مسحور کننده ای هم می نواختند که بی اختیار ماهیهای کوچولو را

به طرف دهان کوسه ها می کشاند

در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت که به ماهیها می آ موخت

"زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز می شود"

بخشی از کتاب  "هرگز مگو هرگز " از  "برتولت برشت‏" 


 
من از اینکه از تو دروغی شنیدم

به این حال و روز و به این شک رسیدم

 

...گل های شمع دانی

 

توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه می کردم.

چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.

زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت

و برگ های خشک شده را جدا می کرد.

از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ،

از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...

زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.

گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:

نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.

 من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت.

گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟

بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:

اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.

رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها،

ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.

چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.

کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.

این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.

"یادداشت های بی تاریخ" دکتر صدرالدین الهی

...گاهی بساط نوشتن خودش جور می شود

وقتی حرفی برای گفتن نمانده و حتی کور سوی امیدی نیز...

 رفتن راه ناگزیر می شود

باید بروی...

از نزد تمام چشم های آشنا...از میان تلنگر خاطرات تلخ و شیرینت...

گم شوی میان خویشتن...گم شوی تا پیدا شوی

جور دیگری...جوری بهتر از دیروز و این رفتن... اما همیشه سخت است

سخت است جا بگذاری پشت سرت کوله ای خاطره را ، سخت است نگیرد دلت بهانه دیروز را

چشم ها را باید بست باید از یاد برد...قدم در راه گذاشت و رفت…باید گم شوی تا پیدا شوی…

وقتی بوی گل های رنگ و وارنگ را می شود در یک قوطی فلزی خوش رنگ لعاب پیدا کرد

وقتی پول می دهی و آغوشی گرم و نرم و دوستانه می خری حالا دیگر چه فرق می کند

از حس خوب شب بوها بگویم و عطرشان یا لذت هم آغوشی های از سر دوست داشتن…

وقتی برای چگونه دوست داشتن و دوست داشته شدن باید مجله های زرد را ورق بزنی

وقتی سرنوشت تو ته یک فنجان قهوه جا خوش کرده دیگر چه فرق می کند از دوست داشتنت بگویم

مرد متولد ماه مهر گزینه اول می شود و شهریور هم با ارفاق دوم مرد آذر، مرد زندگی تو نیست!

من پر از حرف های نگفته ام ، حرف هایی از جنس سکوت ، حرف هایی برای هیچکس

به باد سپرده ام حرف های نگفته ام را…حالا حتی باد هم بی تابی می کند نبودنت را

نمیبینی سرگردان کوه و بیابان شده؟

 یاد گرفته ایم زیستن میان خاک و خاکستر را ، لولیدن در بلوای شب،و خندیدن از فرط ناراحتی

یاد گرفته ایم جواب “چطوری؟”     “خوبم” است با یک لبخند ملیح گوشه لبمان

حتی وقتی دنیایی غم در دلمان نهفته یاد گرفته ایم آنگونه باشیم که میخواهند

حالا خودمان هرچه خواستیم به درک!

یاد گرفته ایم..

آری ما اینگونه مردمی هستیم ... اینگونه یاد گرفته ایم…

حرف های نگفته را، همان بهتر که نگفته بگذاری ...خاکستر را که کنار بزنی

گاه آتشی می شود...که می سوزاند و خاموش نمی شود...

 

...چی بنویسم

 

چی بنویسم...

 یه بیت از فلان شاعر یا یه دست خط بذارم که...

که چی؟... که چی بشه؟...که کی بخونه؟...که کی بیاد؟ ...که کی بره؟...

وقتی همه ی پنجره هایی که رو به خدا ساخته بودیم بسته شدن و نفس نمیکشن دلامون...

وقتی که خدا هم دیگه نمیخونه....

من چی بنویسم ؟...چیزی هم مونده که بنویسم...

اینم از پست آذرم...چیزی نداشتم بنویسم...ببخشید...

 

happy birthday to me...

 

پست 11 ابان پارسال

هدیه ی تولد امسالم به خودم :  ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﺍﺛﺮ ﺟﻴﻦ ﻭﺑﺴﺘﺮ

 

 ﮐﺎﻣﻼ‌ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺩﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
 
ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﻫﺪﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻓﻖ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ
 
ﮐﻪ ﺁﻥ ﻗﺪﺭﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮﻫﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﻂ
 
ﻣﯽﺑﯿﻨﻨﺪ. ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
 
ﺩﯾﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺁﺩﻡ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺧﻮﺩ ﻏﺎﻓﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
 
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﻭ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻭ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺧﺴﺘﮕﯽ
 
ﺑﯽ ﻟﺬﺕ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ...
 
ﺟﻮﺩﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ
 
ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ. ﻫﺮﭼﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻼ‌ﻗﻪ ﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
 
ﭘﺲ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺵ ﺯﯾﺎﺩﯼ
 
ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﯾﻢ.
 
ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺗﻮ : ﺑﺎﺑﺎﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ
 
 

به خود آی

 

آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
                                      خودِ تو جان جهانی
                                                              گر نهانـی و عیانـی
                                                                          

                                          تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
    

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

مولانا

ادامه نوشته

...خسته ام


از زندگی از این همه تکرار خسته ام


از های و هوی کوچه و بازار خسته ام



دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه


امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام



دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم


اخ...کزین حصار دل آزار خسته ام



بیزارم از خموشی تقویم روی میز


وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


 

از او که گفت : یار تو هستم ولی نبود


از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام



تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید


از حال من مپرس که بسیار خسته ام


          محمد علی بهمنی          

آسمان کبود

شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

                                                               كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »

                                                                                                                  ((حافظ ))




در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز، حافظ را


تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !


ما، اينك از اعماق آن گرداب،


از ژرفاي آن غرقاب،


چنگال توفان بر گلو،


هر دم نهنگي روبرو،


هر لحظه در چاهي فرو،


تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،


در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

***


صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،


با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،


هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛


سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :


(( ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))


              فریدون مشیری                                              




...من کنار تو تماشایی شدم


when I was 5 years old ,

my mom always told me that happiness was the key to life

when I went to school, they asked me what I wanted to be when I grew up.

I wrote down "happy".

they told me I didn't understand the assignment.

and I told them they didn't understand life.

and now I just want to be with you  because I am happy with U..

 


              از کدوم خاطره برگشتی به من

                                                      که دوباره از تو رویایی شدم

                                                                                             همه ی دنیا نمی دیدن منو

                                                                            من کنار تو تماشایی شدم

           از کدوم پنجره می تابی به شهر

                                                که شبونه با تو خلوت می کنم

                                                                                           من خدا را هر شب این ثانیه ها

                                                                       به تماشای تو دعوت می کنم

       تو هوایی که برای یک نفس

                                         خودمو از تو جدا نمی کنم

                                                                             تو برای من خود غرورمی

                                                               من غرورمو رها نمی کنم

   تا به اعجاز تو تکیه می کنم

                                   شکل آغوش تو می گیره تنم

                                                                             اون کسی که پیش چشم یک جهان

                                                            به رسالت تو تن می ده منم

 

نیمه ی تاریک انسان

 

پست خیلی جالبیه حتما بخونیدش...

 

 

 

 در ادامه 

متني  گذاشتم كه  مربوط به بخشي از كتاب نيمه ي تاريك وجود نوشته ي دبي فورد هست كه

درباره ي پنهان كاري هاي انسان ها نوشته شده و خيلي جالب توضيح داده كه احساس آرامش اين نيست كه

تمام خصوصيات بد وجود خودمون رو مخفي كنيم و سعي كنيم ويژگي هاي خوب خودمون رو

 درمعرض نمايش بذاريم تا مورد قبول قرار بگيريم بلكه انسان وقتي به آرامش مي رسه كه تمام خصوصياتش

رو چه خوب چه بد قبول و با اونا زندگي كنه ...

ادامه نوشته