فرزند بهشتی من

چه روزهای زیبایی بود همون روزایی که تو رو در وجودم پرورش

میدادم. چه صبح های قشنگی بود صبح هایی

که از خواب بیدار میشدم و یادم میفتاد که قراره یه هدیه

ناز و کوچولو خدا بهمون بده و چه حس شیرینی بود

حس مادر شدن ... ولی تموم اینا

فقط سه ماه طول کشید تموم این قشنگیا فقط و فقط

سه ماه بود بدترین روز عمرم همین چند روز پیش بود که با خوشحالی

رفتم دکتر تا از سلامت تو مطمئن بشم اما....دکتر گفت

بچه مرده.و تو دیگه نیستی و تموم اون حسای زیبا به یکباره در من نابود

شدن .عزیزکم ایا راسته که میگن جنین هایی که از بین میرن

دم در بهشت میمونن تا مامان و باباشون هم به بهشت برن؟پس

همون جا پیش خدای مهربون باش تا منو بابایی بیایم پیشت.ناشکری نمیکنم

و تو رو به خدا میسپارم تا روزی که  توی بهشت ببینمت .

اشکهام بدرقه ی راهت

سلام به دوستان عزیزم.اومدم تشکر کنم از محبت های بی دریغ شما مهربانان

ببخشید که نشد بهتون سر بزنم/خونه ی جدید که اومدیم هنوز نه تلفن داریم و نه اینترنت

به محض دریافت امکانات دوباره به ذنیای مجازی برمیگردم حسابی دلتنگتون شدم

به امید دیدار

خداحافظ شهر من

شهر من من به تو می اندیشم نه به تنهایی خویش

از پس شیشه تو را میبینم که گرفتی مرا در بر خویش

***

از قدیم گفتن هر اومدنی یه رفتنی داره ولی کاش دست روزگار منو از شهرم

اهواز جدا نمیکردشهری که زادگاهم نیست ولی بخاطر انسی که از کودکی

بهش پیدا کردم خودمو متعلق به اون میدونم و با افتخار ازش نام میبرم

خداحافظ ای سرزمین رویاهای کودکی و نوجوانی و بخشی از جوانیم.

تا بیست روز دیگه میریم اصفهان و از اهواز عزیزم دور میشم.

فراموش نمیکنم تک تک لحظات خوبی رو که در اهواز داشتم ُ

خاطراتی که با اونها بزرگ شدم همه در اهواز بود.

دوستان عزیزی که داشتم و هنوزم  دارم فراموش نمیکنم.

شبهای زیبای اهواز که با مهربونی مردم خونگرم اهواز

زیبایی دوچندانی پیدا میکنه هیچوقت از یادم نمیرن

خیلی جاها هست که مردم رابطه ی سردی باهم دارن و ادم

از برخورد بی روح و سرداطرافیانش احساس رخوت میکنه

ولی من در این سالهایی که اهواز زندگی کردم هیچوقت

 با همچین طرز برخوردی روبرو نشدم چه بسیار پیش اومده

بود که توی سرویس واحد یا تاکسی کنار یک خانم نشستم

 و اونقدر با هم صمیمی شدیم که انگار مدتهاست همدیگه

رومیشناسیم

 

مرقد مطهر علی ابن مهزیار اهوازی که از یاران با وفای

امام زمان هستن نیز یکی دیگه از افتخارات اهوازه که

هر ساله زائرین زیادی از گوشه و کنار کشور برای زیارت

ایشون به اهواز میان.یادش بخیر مواقعی که امتحانات دانشگاهم

شروع میشد به علی ابن مهزیار توسل میکردم و واقعا نتیجه شو

میگرفتم.اینم عکسی از حرمش که البته این عکس قبلا گرفته شده

و در حال حاضر در دست بازسازی هستش

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خدا حافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعرشبانه
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تورا می سپارم به رویای فردا

عیدتون مبارک...

نوروز سرآغاز شکفتن و تولدی دوباره برای طبیعت است

امیدوارم تک تک لحظات سال ۹۱ برای همه شما دوستان نازنینم

بهاری باشه/به افتخار همه تون با رنگ سال ۹۱(نارنجی پرتقالی) نوشتم

هر روزتان نوروز *** نوروزتان پیروز

خاطرات زندگیم/قسمت سوم: قوری


این خاطره مربوط میشه به سال ۸۰ که ما در منزلی در طبقه ی دوم یک آپارتمان زندگی میکردیم و خاله ام و شوهرش از اصفهان اومده بودن خونه ی ما مهمونی.

یک روز خواهرم رفت که از توی انباری یک چهار پایه بیاره که یکدفعه سراسیمه اومد و گفت یک حیوون داخل قوری داره تکون میخوره

همه مون رفتیم ببینیم چیه. این قوری استیل بزرگ و قدیمی که لوله هم نداشت رو مدتها بود انداخته بودیم توی انباری و قابل استفاده نبود.شوهر خاله م یک ضربه ی کوچیک به قوری زد یهو دیدیم قوری شروع کرد به تکون خوردن.

خیلی ترسیده بودیم و گفتیم که حتما یه مار توی قوریه/بنابرین شوهر خاله م قوری رو که درش هم مدتها بسته بود آروم برداشت و یواش یواش به پایین ساختمون برد و ما هم که همگی کنجکاو شده بودیم دنبالش راه افتادیم.۲ نفر از همسایه ها هم از طبقه های بالا تماشا میکردن

خلاصه شوهر خاله م قوری رو روی زمین گذاشت و گفت همگی فاصله بگیرید و بعد یک چوبدستی بزرگ داد به بابام و گفت به محض اینکه من در قوری رو برداشتم و مار اومد بیرون محکم با چوب بزن تو سرش.ما هم وحشت زده داشتیم تماشا میکردیم تا اینکه شوهر خاله با یه چوب از دور در قوری رو برداشت و رفت عقب ولی در کمال ناباوری هیچ چیزی بیرون نیومد/بابام اینا اروم اروم رفتن جلو و قوری رو بر عکس کردن میدونید چی توش بود؟

اون چیزی که توی قوری تکون میخورد لوله ی قوری بود که چون استوانه ای شکل بود با یه ضربه ی کوچیک حرکت میکرد و همین باعث ترس همه شده بود/وای اون روز خنده ی هیچکدوممون بند نمیومد

 

خاطرات زندگیم/قسمت دوم:بمب در هتل

در این خاطره خودم حضور نداشتم و مربوط به مامان و خواهرم میشه که چند سال پیش برای انجام کاری به تهران رفته بودندو چند روزی در هتل بزرگ که در خیابون ولیعصر هستش مستقر بودن.

یک شب که با خیال راحت خوابیده بودن ساعت ۳ نصف شب ناگهان با صدای مهیب شکستن شیشه و صدای آژیر امبولانس و ماشین اتش نشانی و صدای جیغ و فریاد از خواب پریدن.خواهرم که گیج شده بود سریع رفت پشت پنجره اتاقشون که طبقه پنجم بود وقتی پایین رو نگاه کرد در کمال تعجب دید که جمعیت زیادی پایین هتل هستن و دارن بالا رو نگاه میکنن و خیلی هم سر و صدا میکنن.

مامانم هم رفت پیش خواهرم و پنجره رو باز کردن تا ببینن چی شده.همون موقع چند نفر داد زدن که تو رو خدا بیاین پایین جونتون در خطره/مامانم هم که بیچاره خیلی ترسیده بود بهشون از اون بالا گفت کی؟ما؟

ولی صداشو نمیشنیدند .یهو چشم خواهرم به یه دستگاه عجیب و غریب افتاد که چند نفر داشتن میبردنش داخل هتل و صداهایی شنیده میشد که در مورد بمب و خنثی کردن بمب صحبت میکردن.مامان و خواهرم که دیگه حسابی ترسیده بودن حتی وسایلشون رو هم جمع نکردن و بدو بدو رفتن پایین تا مبادا موقع منفجر شدن بمب داخل هتل باشن.

وقتی به لابی رسیدن مامانم از مدیر هتل پرسید چه خبر شده؟مدیر هم با خونسردی گفت که نترسید اینها دارن یه فیلم سینمایی بازی میکنن.مامانم میگه اون موقع بود که دیگه نمیدونستیم عصبانی بشیم یا بخاطر ترس بیهوده مون بخندیم و خوشحال بشیم که بمبی در کار نبوده.ولی خداییش مدیر هتل کوتاهی کرده بود و باید از قبل مسافران رو در جریان میذاشت.

الان که چند سال از اون ماجرا گذشته وقتی یادمون به این خاطره میفته کلی میخندیم مخصوصا اون قسمتی که مامانم به جمعیت میگفته کی؟ما رو میگید؟

خاطرات زندگیم/ قسمت اول:من و عمو

سلام عزیزان،تصمیم گرفتم چندتا از خاطراتم رو براتون بنویسم بالاخره اینم یه مدل از آپ کردن وبلاگه/بنظر من خیلی جالب میشه اگه آدم رخدادهای بامزه و شیرین زندگیش روبنویسه/قسمت نظرات رو فعال میذارم تا شماهم اگه دلتون خواست اتفاقات و خاطرات جالب و غیر خصوصی زندگیتون رو اینجا بنویسید خوشحال میشم بشنوم.

خب میریم سراغ خاطره ی اول/بقیه رو هم روزهای اینده مینویسم.

این خاطره مربوط میشه به سال ۶۹ .حدوداً ۶ ساله بودم که بهمون خبر دادن عموم که ۱۰ سال در اسارت عراق بسر میبرد آزاد شده و داره برمیگرده. همه فامیل خوشحال و شادان برای استقبال از عمو اماده میشدن.من هم به اتفاق مامان و بابا به اصفهان خونه پدربزرگ خدابیامرزم رفتیم تا موقع اومدنش اونجا باشیم.

شبی که قرار بود عمو برسه خونه ی پدربزرگم اینها خیلی شلوغ شده بود،تموم فامیل و دوستان و اشنایان جمع شده بودن و کوچه رو چراغونی کرده بودند گوسفند برای قربانی اماده کرده بودند.

من هم که تا حالا عموم رو ندیده بودم خیلی مشتاق بودم زودتر ببینمش و مدام میرفتم توی کوچه و از لابلای آدمها انتهای کوچه رو نگاه میکردم تا نفر اولی باشم که اونو میبینه.در همین حین بود که دیدم یه آقایی از ته کوچه داره میاد و چند نفری دورش رو احاطه کردن خوشحال دویدم طرفش و گفتم عمو جووووون و پریدم تو بغلش،بعد از چند ثانیه دیدم همه دارن بهم میخندن و اون موقع بود که متوجه شدم اشتباه گرفتم و اون آقا یه غریبه بود.

شاید از نظر بعضی هاتون بیمزه باشه ولی واسه خودم خییییلی خاطره ی شیرینی بود.

عشق یعنی پرکشیدن سوی یار

همچو زین الدین* بریدن زین دیار

 ای شهید ای لاله ی گلگون کفن

ای که ناید وصف تو اندر سخن

 من گنه کار و سیه رو مانده ام

وز تبار عاشقان جا مانده ام

 گر شفیع من شوی نزد خدا

میشوم از کیفر فردا رها

 بار الها با شهیدان ما غریب افتاده ایم

غافلیم از روز هجران ،دل به دنیا داده ایم

 شاهدان راه خون در نینوای جبهه ها

زیر لب نام حسین وقلبشان در کربلا

 بر زبان لبیک گو و نزد خالق سربلند

هر کلام لاله ها بهر خلایق بود پند

 مرده مائیم وشهیدان زنده اند

در بهشت جاودانند و بسی پاینده اند

 این کلام اخرم را بشنوید ای عاشقان

زنده باشد راه و نام لاله های جاودان

                                 "سروده ای از خودم(مربوط به۳یا۴ سال پیش)"

*شهید مهدی زین الدین

 

 

تورا من دوست میدارم...

تو را من دوست میدارم

تو را ای نازنین رویای قلبم دوست میدارم

چه در خواب و چه بیداری

چه رویا و چه هوشیاری

هر آنجایی که باشم با تو شادم

با تو مستم

و با یاد تو آرامم

بیا و همدم تنهایی ام باش

رفیق هر شب مهتابی ام باش

میان قلب من تا تو نگارا حد و مرزی نیست

امیدم،لحظه ها بی تو برایم مرگ تدریجیست

تویی تعبیر آن خواب شبانه

تویی مفهوم هر شعر و ترانه

تو را من عاشقانه،بی بهانه،دوست دارم جاودانه

                                                    "سروده ای از خودم"

عکس های سفر پاییز 90

دوستان گلم از اونجایی که من هر جایی که میرم بیاد تک تک شما عزیزان هستم

و دلم میخواد شما رو هم در لذت دیدن مناظر زیبا سهیم کنم بنابرین این عکسها

رو با گوشیم گرفتم و اوردم براتون/عکسها مربوط به هفته گذشته هستن

 

البته به جز این عکس که مربوط به دوماه پیش هستش /پل هفتم اهواز/بزرگترین ابشار مصنوعی ایران

 جاده کلاردشت استان مازندران/بزرگترین دوچرخه

 جنگل های استان مازندران

محمود اباد/استان مازندران

دریای خزر در ساحل محمود اباد

محمود اباد

باورتون میشه این عکس رو دیروز یعنی جمعه ۱۳ ابان گرفتم؟/چقدر بــــــرف/جاده چالوس

 این ماشین بیچاره هم زیر برف رفته/سوژه جالبی بود