منتظران

°●در جاده انقلاب روی یکی از تابلوها نوشته شده بود:
جاده لغزنده است،
با احتیاط برانید،
سبقت ممنوع،
دشمنان مشغول کارند،
با دنده ی لج حرکت نکنید،
حداکثر سرعت بیشتر از ولایت فقیه نباشد،
دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به امام است،
اگر پشتیبان ولایت نیستید لااقل کمربند دشمن را نبندید،
این جاده مطهر به خون شهداست با وضو وارد شوید!°●

اینجا وبلاگ یه منتظر غیر منتظره...
یه منتظر که واسه انتظارش کاری جز نشستن و چشم بستن به در نکرده؛
یه منتظر که تو خلوت شب و روزش به شاد کردن دل محبوب فکر هم نکرده، چه برسه به..!
یه منتظر که حرف زیاد زده و پای عملش که رسیده، پاهاش لغزیده و افتاده! اما ...اما... باز هم بلند شده...؛
این بار به این امید که گام های محکم تری برداره...!
من هنوز هم به رحمت و عطوفتش چشم بستم:
تو هم اگه میخوای همگام شی با من....
بســــــــــــــــــــــــــــــــم الله
    یا علـــــــــــِـِـِـِـِـِـِـ


دوستان عزیزم کپی برداری با ذکر منبع، بلامانع است!
دوستــان ویــژه
TEMP
اَینَ المُضطَر الّذَی یَجابُ اذا دَعی؟

where is the distressed who is answered when he prays?

اَینَ المُضطَر الّذَی یَجابُ اذا دَعی؟

کجاست منجی؟

where is the distressed who is answered when he prays? اَینَ المُضطَر الّذَی یَجابُ اذا دَعی؟ کجاست آنکه دعای خلق پریشان و مضطر را اجابت کند؟


برچسب‌ها: منجی, مضطر, distressed, pray
:: شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۹ :: 0:30 :: د. سید مریم
امام دوازدهم

Who is towelve Imam?

Where does he live?

How old is he?

and more & more question about 12 Imam

By English & Persian

as soon as posible...

 

امام دوازدهم کیست؟

در کجا زندگی می کند؟

چند سال دارد؟

و سوال های بسیاری پیرامون امام دوازدهم

به فارسی و انگلیسی

به زودی...

:: سه شنبه ۱۳۹۷/۰۱/۲۱ :: 18:46 :: *ســـنا بانو*
برگشتنـــ یا رفتنــــ
بزرگ تر شده ام حالا..

با آرزوهایی دست یافتنی و راهی سخت و

                                        و روزهایی منتظر من

 

کمکمــــ کن

:: یکشنبه ۱۳۹۵/۰۹/۱۴ :: 13:51 :: *ســـنا بانو*
روز پدر بهانه ای برای تبریک...ولادت مولا ...
آرام تر تبریک بگو

تنها چند روز دیگر تا فرا رسیدن 13 رجب، ولادت مولای خوبان امیرالمومنین مولی الموحدین و سالار شیعیان باقی مانده....

روزی که مخصوص پدرهای عزیزه

پدر واژه ی پرمهر، پردرد و پر رمز و راز

شاید وقتی حرف از سوریه، عراق، لبنان و همه ی کشورهای مسلمان که درگیر جنگ هستن میاد اولین جمله ی ذهن من و شما این باشه که به ما ارتباطی نداره!

مگه اون موقع که ما جنگ داشتیم اومدن کمک. کم شهید ندادیم که دوباره بخوایم بریم. و...×

امــــا

من پدری رو می شناسم که اولین حرفش اینه که ما واسه خودمون میریم سوریه می جنگیم. اگه الان نریم و جلوی داعش توی مرزها نایستیم .. چند وقت دیگه مجبوریم لب مرزهای خودمون جلوشون بایستیم. پدری که تجربه ی حضور و البته جانبازی سرافرازانه زمان جنگ رو هم تو کارنامه اش داره...

پدری که می فهمه ناموس، وطن، عشق و هدف چیه و با تمام وجودش پای این ها ایستاده

امــــا

خدا رو شکر این پدر هنوز سالم و سلامته...سایه اش مستدام

به قول خودش نیروهای ایرانی پشتیبانی هستن اما چون جنگ غیرقابل پیش بینی است ...چون بی حد و مرزه .. دائما نفوذی هایی وارد خاک تعریف شده سوری ها میشن و درگیری ها شروع میشه؛ این جا است که نیروهای پشتیانی هم مجبور به دفاع میشن

و باز هم خدارو شکر که هستی پدر

امــــا

بگم از اون پدرهایی که رفتن با وجود بچه های کوچیکشون، با وجود همسران جوونشون .. رفتن با وجود همه عزیزانی که تو دنیا داشتن .. واسه همینه که میگم پدر بودن خیلی پر رمز و رازه

اون قدر که تحمل رفتن خاری به پای فرزندش رو نداره (بمیرم واسه رقیه خاتون)

اون قدر که تمام تلاش خودش رو واسه شادی و رفاه وسلامتی خانواده اش به کار می بره در حالی که خودش مبتلا به انواع بیماری ها است...

دورت بگردم که پای درد و دل همه هستی؛ گاهی وقت ها کوه دردی، کوه غمی، کوه مشکلی و هم چنان مقاومی..

دورت بگردم که سراپا خستگی و دغدغه ای اما با روی گشاده میای خونه و دلبری می کنی از خانواده

دورت بگردم پدر که خستگی هات رو تو چین و چروک صورتت، دست های زبر شده ات و خس خس سینه ات پنهان کردی

دورت بگردم

شاید امسال بعضی ها پدرشون بینشون نیست

پس

آرام تر تبریک بگیـــــــــم

 

تن همه پدرهایی که هستن سلامت            

                 دل همه اون هایی که پدرهاشون نیستن خووووش

                     و سر همه اون هایی که مقتداشون سرور شهیدان حسین علیه السلام هست سلامت

 -----

نویسنده: سنــــابانو*

××با ذکر منبع کپی کنید××

:: دوشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۳۰ :: 21:18 :: *ســـنا بانو*
ولادت پیامبر نــــــــــــــــــــــــــــــور

ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
از نور محمدی دلم مسرورست
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات

اللهم صلی علی محمد و آل محمد


برچسب‌ها: پیامبر, ولادت
:: سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۱ :: 0:33 :: *ســـنا بانو*
تاج گذاری اماممون مبــــــــــــــارکــ

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها

از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها

:: شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۱ :: 13:53 :: *ســـنا بانو*
لبیکــــــــــــ یا حــــســـــیــــــــــــن1

لبیکــــــــــــــــ

:: یکشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۹ :: 20:24 :: *ســـنا بانو*
لبیکــــــــــــ یا حــــســـــیــــــــــــن

:: شنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۸ :: 0:2 :: *ســـنا بانو*
ღ♥ღ یک اعترافـــــــ شیرین ღ♥ღ

مثل قرار هر سال، رفت سويي كه دلش مي خواست. مثل هرسال شلوغ بود و پر از غوغا.

پرده را كنار زد. رفت در دل جمعيت. صف ايست و بازرسي. آن قدرغلغله بود كه انگار به شخص پشت سر و پيش رويش دوخته شده است. هوا به شدت مضايقه مي كرد در آن جاي تنگ. به هر جان كندني بود از اين معبر عبور كرد. وارد صحن شد. سلامي داد و ادامه ي راه.

خادمين مرتب جملاتي را تكرار مي كردند و مردم را به طرف صحن ها هدايت. رفت تا به صحن مورد نظرش برسد. فرشها تقريبا جايي براي پذيرايي از او نداشتند؛ ولي آنكه دعوت مي كند مگر مي شود جا براي ميهمانش نداشته باشد؟

آنقدر نگاهش را حول حرم گرداند تا بالاخره قالي كنار حوض صدايش زد و گفت: بفرمائيد اين جا. بي درنگ دعوتش را پذيرفت و همانجا نشست.

براي كسي كه پايش به عرفات و مشعر الحرام نمي رسد، براي كسي كه  نگاهش رودر رو به ضريح شش گوشه برخورد نمي كند اين جا، هم عرفات است و هم كربلا. آمده بود حج فقرا، پابوس علي بن موسي الرضا (ع).

محو حرم بود و محو تر امروز و آروزها و اين چند ساعت كه قرار بود دعاي عرفه بخواند. قطرات آب خودشان را روي صورتش پرت مي كردند انگار شوخي شان گرفته بود و چقدر اين شوخي را دوست داشت.

یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه)

از خادمين حرم كتابچه مخصوص دعا را گرفت. منتظر نشسته بود تا شروع دعا. هركس مشغول كاري بود. يكي صلاة بسته بود، آن يكي ذكر مي گفت.... اغلبشان اعمال امروز را باهم مرور مي كردند و از باقي مانده وقتشان نهايت استفاده. از آن روزهايي بود كه مفاتيح در حرم ناياب مي شد.

نگاهي به جمعيت انداخت حالا ديگر  سنگ فرشها هم ميزبان شده بودند اين همه ميهمان را. هوا نه آفتابي بود ونه خيلي سرد چيزي بود شبيه به كلمه ي دلچسب.

 بالاخره بلندگو كه از مدت ها قبل صدايش بلند شده بود پذيراي دعا شد. ساعت بالاي مناره مي گفت كه تا اذان مغرب سه ساعت وقت باقي ست.

مثل تمام اين سالها دوباره باز جاي يك نفر خالي بود...تنها جاي يك نفر ميان اين جهان پر جمعيت.

دعاي فرج خوانده شد.

دستها براي استجابت بالا رفت و اشك ها پايين ريخت و دل ها آماده ي يك مناجات ناب. روي فرش حرم نشسته بود كنار حوض، اما دعاي فرج دست روحش را گرفت و با خود برد صحراي عرفات كنار خيمه ها...چيزهايي زير لب مي گفت:

یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه)

" اين آرزوي هر كسي ست كه در اين روزها يك شب را نه حتي چند ساعتي را با مولايش در يك مكان باشد. يك دعا بخواند ، يك ناله سر دهد،....خودش را جاي حاجيان گذاشت. حتي واژه ي فكر هم  با آن كه هيچ بويي از عشق نبرده بود با اين خيال نزديك بود از خوشي بميرد، با اين ساعت ها كه من و مولايم در يك مكانيم چه مي شود كرد؟ فرياد زد: " خدايا ؛ بگو كه زمان بايستد".

از صداي فرياد به خودش آمد. در مشهد الرضا بود و حرم امن. پنجره ي  دلش را رو به قبله گشوده بود و چه نسيم خوشي مي وزيد.

رفت ودر عمق كلمات اقيانوس وار دعا غرق شد. چه ساحل آرامشي...

"تو پناهگاه مني به هنگامي كه راه ها با همه وسعت بر من صعب و دشوار شوند و فراخناي زمين بر من تنگ گردد.

خداوندا مرا به كه وا مي گذاري ؟ به خويشاوندي كه پيوند خويشاوندي را خواهد گسست ؟ يا به بيگانه اي كه بر من بر آشفتد يا به كساني كه مرا به استضعاف و استثمار كشانند؟

تو پرودگار مني، مرا از رنج هاي اين جهان و محنت هاي آن جهان نجات بده."

یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه)

زبان اين كلمات را تنها عشق مي فهميد، تسليم مي فهميد و رضا.

براي لحظه اي بلندگو سكوت كرد. فقط چشم ها حرف مي زدند. چه حرف هاي اعتراف آميزي، چه حرف هاي سر به زير و شرمگيني، چه حرفهاي پريشاني، چه حرفاي اميدوار و آرزومندي ، چه حرف هاي دلتنگي...صداي آن طرف بلندگو هم به گريه افتاده بود.

براي  كسي كه "شَهْرُ رَمَضَانَ" را پشت سر گذاشته بود، ليلة‌ القدرش را چشيده يا نچشيده هنوز گرفتار خويش بود و دردمند و پريشان اين ساعتها غنائم با ارزشي بودند و جايشان روي چشم.

گوشش را تقديم به جان كلمات كرد. امام حسين "ع" بود بر بالاي "جبل الرحمه"، رو به سوي كعبه كه اين چنين قيامتي به پا كرده است.

"خدايا چه يافت آنكه تورا گم كرد و چه گم كرد آنكه تورا يافت؟"

از خودش پرسيد مگر مي شود حرف راست از زبان خدا و اوليايش نشنيد؟

مگر مي شود خدا به فرشتگان وعده آمرزش بندگانش را بدهد؛ و آنگاه... خداو خلاف وعده؟ مگر مي شود حرف سيد الساجدين "ع" را انكار كرد كه مي گويد واي بر تو سائلي كه در اين ساعات از غير خدا مي خواهي نياز و حاجت خود را؟

لحظه هاي آخر دعا بود؛ نداي "يارب يا رب"از زبانها مي گذشت و بر دلها مي نشست. مثل هميشه خدا بود و علي بن موسي الرضا (ع) و يك دنيا شرم و آرزو..

صداي وحدانيت و بزرگي خدا كه  از مناره ها بلند شد همه ي دست ها آسمان را صدا زد و يك دعاي دسته جمعي براي جان جهان:

إلهی! یا حمید بحقّ محمّد، یا عالی بحقّ علی، یا فاطر بحقّ فاطمه، یا محسنُ بحقِّ الحسن، یا قدیمَ الإحسان بحقِّ الحسین؛ عجل لوليك الفرج ...عجل لوليك الفرج... عجل لوليك الفرج...

چه حسن ختام دلچسبي..


برگرفته از:گروه نشریه کانون مهدویت دانشگاه فردوسی مشهد.

خیلی دوست داشتنی بود دلم نیومد نذارمش اینجا

 دوستان التماس دعای فراووون

:: سه شنبه ۱۳۹۲/۰۷/۲۳ :: 0:4 :: *ســـنا بانو*
داستان: دین من، وطن من

بانوي محجبه اي در يکي از سوپرمارکت‌هاي زنجيره‌ای در فرانسه خريد مي‌کرد؛ خريدش که تموم شد براي پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار يک خانم بي‌حجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوق‌دار نگاهي از روي تمسخر بهش انداخت و همينطور که داشت بارکد اجناس را مي‌گرفت اجناس او را با حالتي متکبرانه به گوشه ميز مي‌انداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چيزي نمي‌گفت و اين باعث مي‌شد صندوقدار بيشتر عصباني بشه!

بالاخره صندوق‌دار طاقت نياورد و گفت: «ما اينجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داريم اين نقابی که تو روی صورتت داري يکي از همين مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستيد! ما اينجا اومديم براي زندگی و کار نه براي به نمايش گذاشتن دين و تاريخ! اگه مي‌خواي دينت رو نمايش بدي يا روبنده به صورت بزني برو به کشور خودت و هر جور مي‌خواي زندگي کن!» خانم محجبه اجناسي رو که خريده بود توي نايلون گذاشت، نگاهي به صندق‌دار کرد، روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از ديدن چهره اروپايي و چشمان رنگين او جا خورده بود گفت:

«من جد اندر جد فرانسوي هستم... اين دين من است؛

                                               اينجا وطنمه... شما دينتون را فروختيد و ما خريديم!»

 

:: یکشنبه ۱۳۹۲/۰۷/۲۱ :: 1:18 :: *ســـنا بانو*