@»» دانلود اجرای زنده امیر محمد در آهنگی در وصف امام رضا (ع) در برنامه زنده شبکه سه سیما
@»» دانلود اجرای زنده امیر محمد در برنامه زنده شبکه سه سیما
به زودی ...
برچسب ها : دانلود اجرای زنده امیر محمد در برنامه زنده شبکه سه سیما,دانلود اجرای زنده امیر محمد در برنامه زنده شبکه سه سیما,دانلود کلیپ تصویری امیر محمد متقیان در شبکه سه,دانلود کلیپ تصویری امیر محمد در شبکه سه
امیر محمد و تولد عمو پورنگ
هیچ
میدانستید که عمو پورنگ اول مرداد ماه به دنیا آمده است؟ عمو پورنگ
(داریوش فرضیایی) در اول مرداد ماه سال 52 در تهران متولد شده است.نزدیک
به نه ماه است که عمو پورنگ دیگر تک و تنها برنامه اجرا نمیکند، بلکه در
کنار خود امیر محمد را هم به همراه دارد.فکر میکنید این امیر محمدخان که
این چنین مقابل دوربین ژست میگیرد و با حرکات و قدرت کلام خود، این چنین
برنامه اجرا میکند، چند سال سن دارد؟
(امیر
محمد متقیان) که اصلیت ساوهای دارد و به قول خودش (بچه، خیابان پیروزی)
است، امسال به کلاس پنجم دبستان میرود. او ده سال سن دارد، اما هوش و
نبوغش، حداقل به مانند یک فرد 18 ساله است. میگویید نه؟ از عمو پورنگ
بپرسید:(بچهها از لحاظ استعداد و هوش قابلیتهای فراوانی دارند و (امیر
محمد) هم از این حیث مستثنی نیست. او بسیار باهوش و باقابلیت است.
با توجه به تن صدا و ترکیب صورتش، به آن چیزی که ما میخواستیم، رسیدیم.
در برنامههای کودک معمولا عروسکها دستمایه قرار میگیرند، اما با حضور
امیرمحمد، ما سعی کردیم مفاهیم و دنیای بچهگانه را با یک حس واقعی به
بچهها منتقل کنیم. بچهها با امیر محمد بهتر ارتباط برقرار میکنند. جالب
است که بگویم، امیر محمد بداهه پردازی را هم خوب بلد است.) پورنگ
میگوید: او حتی بعضی مواقع به برنامه طرح هم میدهد و ما این فرصت را به
او می دهیم، چرا که ته مایه طنز در ذهنش است. طی مدتی که با هم کار
کردیم، او چارچوب برنامه را به خوبی درک کرد. پورنگ میگوید: من با
او ارتباط بسیار عمیق عاطفی دارم و به نوعی با او زندگی میکنم. او
بیشتر خواستههایش را از من طلب میکند. او در زندگی شخصی من نقش به سزایی
دارد به طوری که دوری او را نمیتوانم تحمل کنم. _ _ _ برنامه
عمو پورنگ دیگر به مانند سال گذشته، هر روز پخش نمیشود، بلکه یک روز در
میان شده و شنبه، دوشنبه و چهارشنبهها پخش میشود. او میگوید: (تصمیم
گرفتیم که به خاطر تنوع در کار اجرا و همچنین بالا بردن کیفیت کار، برنامه
را یک روز در میان اجرا کنیم که بار علمی و آموزشی این برنامه بیشتر شود.
به عبارتی بهتر، میخواهیم برنامه را در قالبهای جدیدی روی آنتن
بفرستیم.) تولد عمو پورنگ عمو
پورنگ میگوید: شب تولد من، امیر محمد یک کیک به همراه یک ادکلن خرید و
به همراه مادرش به منزلمان آمد. این حرکت او مرا سخت تحت تاثیر قرار داد.
جالب این که ساعت 11/30شب با یک لباس راحتی آمد و دوربین عکاسیاش را هم
آورد و از من عکس گرفت. پورنگ میگوید: حس ما بسیار به یکدیگر نزدیک است. اما امیرمحمد چه میگوید: (روزهایی که برنامه نداریم، به عمو زنگ میزنم. باید حتما با او صحبت کنم، چرا که دلم برایش تنگ میشود.) وی
میگوید: (دوست ندارم از عمو جدا شوم، من بدون عمو کار هنری انجام
نمیدهم.) اما فرضیایی میگوید:(من هیچ گاه جلوی پیشرفت امیر محمد را
نمیگیرم، شاید فردا بخواهد در یک سریال پر بیننده تلویزیونی بازی کند، من
دوست دارم او پیشرفت کند.) به پورنگ گفتیم که عکسهای شب تولدش را در
اختیار ما بگذارد که گفت: (راستش را بخواهید یک فیلم 36 تایی خریده بود و
تنها شش عکس انداخت، فکر کنم برای سی تا عکس دیگر برنامههای ویژهای
دارد.) روز اول دیدار امیر
محمد میگوید:(من برنامه عمو را از طریق تلویزیون میدیدم. همیشه دوست
داشتم که یک روز کنار او باشم. تا این که توسط یکی از دوستان به تهیه کننده
معرفی شدم. مرا برای گرفتن تست پیش عمو بردند، باورم نمیشد که عمو پورنگ
روبهروی من است. آن قدر خوشحال بودم که اولش زبانم بند آمده بود، اما پس
از مدتی موتورم روشن شد و یک ریز حرف زدم.) و عمو پورنگ
میگوید:(بله، ابتدا کمی تعجب کرده بود. با شرایط ناآشنا بود، اما پس از
مدتی یخش باز شد و شروع کرد به حرف زدن. آن هم بسیار با نمک. از همان لحظه
اول متوجه شدم که این بچه مایه طنز دارد وبسیار هم مقابل دوربین خوب بازی
میکند. چند تست از او گرفتم که پاسخ مثبت داد و این شد که امیر محمد هم
به، اضافه شد. از همان روز اول، حرفهایش مثل حرف بزرگترها بود.
امیر محمد با آدم بزرگها تئاتر بازی میکرد و بیشتر هم از او نقش
بزرگسالها را میگرفتند، اما من این تشخیص را دادم که در قالب خودش، یعنی
یک بچه، قرار بگیرد. و همین شد که قصه من و امیر محمد آغاز شد.) پورنگ
میگوید: (وقتی به او گفتم تو میتوانی پیش من باشی، برق خوشحالی در
چشمانش درخشید و در آغوشم پرید. شروع کرد به بوسیدن من. حتی فکر کنم اشک در
چشمانش جمع شده بود.) _ _ _ و امیر محمد از نه ماه پیش
میگوید: (بودن در کنار عمو حالا دیگر برایم عادت شده است. شاید نه ماه
پیش وضع به این شکل نبود، اما حالا حتی روزهایی که برنامه نداریم با عمو
پورنگ تماس میگیرم و از حال او جویا میشوم.) امیر محمد که حالا
به (عمو پورنگ کوچیکه) معروف است میگوید: (سعی میکنم از عمو، تجارب
فراوانی کسب کنم. من حالا ده سالم است و سالها وقت دارم که به دانستههای
خودم اضافه کنم.) از او میپرسیم که برخورد تو با اطرافیانت و بالعکس به چه شکل است؟ بچهها دوستم دارند، در مدرسه هم اوضاع به همین شکل است. من هم با آنان خیلی عادی برخورد میکنم. - یعنی خودت را برای آنها نمیگیری؟ -
گرفتن یعنی چی؟ برای چی باید خودم را بگیرم، مگه من کی هستم؟ من تنها
شاگرد عمو پورنگ هستم، هر وقت عمو خودش را بگیرد، از من هم توقع این کار را
داشته باشید! تازه هر کس از من تو کوچه، خیابان، امضاء بخواهد، به او
امضاء میدهم. مگه امضاء هم بلدی؟
- آقا رو، با بچه حرف میزنی؟ من خودم این کارهام! این هم امضایم! قشنگ است؟! از بین چند تا امضاء برای خودم انتخاب کردم. بچه شیطانی هستی، درسته؟ پاسخی میدهد که اصلا به سن و سالش نمیخورد:
- تا این که شیطانی را در چه معنی کنید. ما بچهها باید شیطانی کنیم، حال
بعضی از بچهها خواهر و برادرانشان را اذیت میکنند، بعضیها تو کوچه زیاد
فوتبال بازی میکنند، بعضیها هم عروسک بازی میکنند، بعضیها هم تنها
درس میخوانند، یعنی به جای شیطانی فقط درس میخوانند. و تو از کدام دسته هستی؟ - من همه این خصوصیات را با هم دارم، حرفی بود؟ میتونیم، پس هستیم! - جدی میگی؟ - نه بابا، مزاح بود! حالا بچه درس خوانی هستی؟ - باور نداری بیا مدرسه، همین بغل است، بپرس. اینجا جام جم... تا خیابان پیروزی... ...(با ما باشی زود میگذره) _ _ _ مهرماه
پارسال بود که عمو پورنگ برادر بزرگتر خود را به علت یک بیماری لاعلاج از
دست داد. غم بزرگی بود، اما عمو پورنگ در آن شرایط حساس به خاطر شادی
بچهها، مقابل دوربین باز هم میخندید. شاید نه از ته دل، اما به خاطر
بچهها میخندید تا آنها بخندند و روزشان را با شادی سپری کنند. او چه طور
با خودش کنار آمد؟ او میگوید: شاید فکر کنید چیزی که میخواهم
بگویم، یک شعار و یا یک فیلم باشد، اما من سعی کردم خودم را با کارم سرگرم
کنم و دل بچهها را شاد کنم تا خداوند هم دل مرا شاد کند تا با این ضایعه
کنار بیایم. بهروز برادرم همیشه بیننده برنامه بود، حتی در روزهای
پایانی عمرش که حالش خوب نبود، با نگاه به برنامه من یک گوشه لبخندی
میزد. تا جایی که زن داداشم میگوید: فقط با دیدن برنامه تو، لبخند
میزد، وگرنه اصلا حالش خوب نبود. عمو پورنگ برای ما یک خاطره از برادر خود میگوید: (پارسال
همین زمانها بود که به مشهد مقدس رفت تا از امام رضا (ع) شفا بطلبد. گویا
در یکی از آن شبها، چند بچه با برادرم مواجه میشوند، مادرم میگوید:
بهروز، زمانی که بچهها را دید گویا ناخودآگاه به یاد تو افتاد، بچهها را
صدا کرد و به آنها گفت: بیایید با هم عکس بگیریم. بچهها ابتدا جدی
نگرفتند، اما او گفت: من برادر عمو پورنگی هستم که شما را میخنداند!از
آنجا که برادرم به خاطر شیمی درمانی موهای سرش و ابروانش ریخته بود، باور
نکردند که... پورنگ میگوید: ساعت دو نیمه شب بود، من خواب بودم که
تلفن همراهم به صدا درآمد. از روی شماره متوجه شدم، برادرم است. گوشی را
که برداشتم، ترسیدم. فکر کردم اتفاق ناگواری افتاده. اما آن طرف خط بهروز
بود که میگفت: (داریوش... داریوش بیا با این بچهها صحبت کن. اینها
باورشان نمیشود که من برادر تو هستم. با بچهها صحبت کردم، اما سخت تحت
تاثیر قرار گرفتم، خوشحال بودم از اینکه برادرم به داشتن من افتخار
میکرد. او همیشه میگفت: به این خاطر از کارت خیلی راضی هستم که دل
بچههای مردم را شاد میکنی. برای روح او طلب آمرزش میکنم.) _ _ _ پارسال
که برادرم زنده بود برای این که تحولی در روحیه او ایجاد کنیم، من در
منزلش تولد گرفتم. خیلی با او شوخی کردیم تا حداقل روحیهاش را شاد کنیم.
شب خوبی بود با این که میدانستیم او به زودی از ما جدا خواهد شد و همین
طور هم شد. پورنگ میگوید:(مادر من، یک پیرزن عاطفی و احساسی است.
اگر دروغ نگویم، هفتهای چهار روز به خاطر بهروز گریه میکند. او عکس
بهروز را مقابلش میگذارد و... البته من سعی میکنم که او را از این فضا
خارج کنم. اولا که او را مجاب میکنم برنامه مرا ببیند و شب نظرش را
بگوید، بعد هم سعی میکنم او را بیرون ببرم، با او شوخی کنم تا فضای
روحیاش را عوض کنم.) مرحوم بهروز برادر داریوش، سه فرزند دختر
دارد. دختر بزرگتر خانواده ازدواج کرده، دختر وسطی دانشجو است و سومی هم
کلاس سوم راهنمایی است. پورنگ در پایان به ما می گوید: (دلم
میخواهد مردم بدانند که مشهور بودن خوب است، اما مشهور ماندن مشکل است.
محبوب بودن خوب است، اما محبوب ماندن مشکل است. امیدوارم خداوند این توفیق
را به من بدهد تا از شهرت و محبوبیت خود برای کمک به مردم استفاده کنم. امیدوارم مردم ما را از دعای خیر خود بهرهمند سازند و ما را فراموش نکنند و ما هم، همچنان در خدمت آنها باشیم.) کوتاه از امیر محمد _ تک فرزند خانواده است. در سال 1375 به دنیا آمده است. نه طرفدار استقلال است، نه پرسپولیس میگوید: تیم ملی را دوست دارم. مکزیک و پرتغال قوی بودند اما باید میبردیم. تیم پیر نبود، بلکه تجربه نداشت!
عاشق اتومبیل سواری هستم، عمو پورنگ و آقاجان زاده برایم یک اتومبیل بازی
کنترلدار خریدهاند، روزهایی که برنامه ندارم با آن بازی میکنم. بچه
محلها به من محبت دارند و مرا اذیت نمی کنند. قبول دارم که شیطان هستم،
اما به جایش شیطانی میکنم. من هم مثل تمام بچهها هستم، بعضیها از من
توقعات بی جا دارند. معمولا سرم کلاه میگذارم، التبه سعی میکنم سرم
کلاه نگذارند.ای کاش، سن گرفتن گواهینامه رانندگی، ده سالگی بود. به
بازیهای رایانهای علاقه زیادی دارم، به خصوص مسابقه اتومبیل رانی. بعضی
مواقع با بچهها، گل کوچیک هم بازی میکنیم. عمو پورنگ را به
اندازه یک دنیا دوست دارم، درست مثل آقاجان زاده تهیه کننده برنامه.
خوشحالم که گروه، از نظرات من هم استفاده میکند، چون من هم برای خودم
صاحب نظرم. عاشق این هستم که جلوی دوربین ژست بگیرم و از من عکس شکار کنند،
نه این که معروفم... نه من معروف نیستم، اما از بچگی عاشق عکس گرفتن بودم و
پس از آن عاشق این که، کسی از من عکس بگیرد.