در همین راستا دست به قلم شدیم و گفتیم :
چون انیس و الدوله ی قاجار ما / قصد کردی تا کنی تاراج ما
او ز شاه مملکت دل برده است / او نفوذی بر دل شاه کرده است
او اگر با ریش و پشم قاجَری / کرد با اعصاب ناصر تاجَری
لااقل با یک نفر پیمانه خورد / لااقل از یک نفر دیوانه برد
یک جماعت کرده ای مدهوش و مست / باده ی چشمان تو شد دست به دست
آخر ای سیمین تن و شیرین ادا / بهر چه از بهر ما گشتی جدا
کی دگر چون من شود دیوانه ات / کی دگر گل میفرستد خانه ات
من که ناصر نیستم شاهی کنم / بهر تو اما دلم راهی کنم
من فقط یک کهربای شاعرم / شعر من را گر بخوانی شاکرم
پی نوشت : خداییش اون موقع تعریف درستی از داف و پلنگ تو ی جامعه نبوده
#شعرآمیر
#بانوی_آبی
#کهربایی
#ناصرالدین_شاه #انیس_الدوله
من در قاب پنچره نگذاشتهام
که بردارم
اگر آفتاب نمیتابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمندهی توام
خانهام
در مرز خواب و بیداریست
زیر پلک کابوسها
مرا ببخش اگر دوستات دارم
و کاری از دستم برنمیآید