ادامه مطلب ...
"همان پرندهای که با وقار خیره شده بود به مهشید و قرار بود بهزودی پرواز کند[1]."
ادامه مطلب ...
ریشه در خاک، سر بر آسمان
ماجرای دوست دختر
لطفا فقط افراد بالای 18 سال بخوانند و اعضای سایت
ادامه مطلب ...@»» قربونت برم خداااااااااااااااااااااااا !
خدا: بنده من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا خسته ام! نمی توانم!
ادامه مطلب ...بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید
از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد
مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود
از خوشحالى سر از پا نمى شناخت