درشب عاشورا چه گذشت؟
یک شب مهلت براى راز و نیاز پس از آنکه عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشکریان خود پرسید که: چه باید کرد؟!عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (کنایه از مردم بیگانه) و کفار از تو چنین تقاضایى مىکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنى!قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نکنم.و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.
خطبه امام علیهالسلام شب عاشوراامام علیهالسلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند.على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود:
"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى.
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.خداى را ستایش مىکنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.پاسخ یاران امام علیهالسلامبرادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض کردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این که پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نکند که هرگز چنین روزى را ببینیم.ابتدا عباس بن على علیهالسلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى کردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.پس امام علیهالسلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را کشته شدن مسلم کافى است، بروید که من شما را اذن دادم.آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مىگویند؟! مىگویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نکردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به کار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نکنیم، بلکه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در کنار تو بجنگیم و هر جا که روى کنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله کنم، و اگر سلاحى نداشته باشم که با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مىکنم، به خدا سوگند که ما تو را رها نکنیم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم که کشته مىشوم و بعد زنده مىشوم و سپس مرا مىسوزانند و دیگر بار زنده مىگردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم کوبیده مىشود و تا هفتاد بار این کار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نکنم که کشته شدن یک بار است و پس از آن کرامتى است که پایانى ندارد.پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهلبیت تو را از کشته شدن در امان دارد!
و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى کردند، و امام علیهالسلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیهالسلام را محاصره کردند با خندقى که به دستور امام علیهالسلام در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد کردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد که: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفتهاى؟!محمدبن بشیردر شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند که فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مىکنم و دوست ندارم که فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بکوش.محمدبن بشیر گفت: در حالى که زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.امام علیهالسلام فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.
نوشتهاند که: امام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت.
مرگ از عسل شیرینتر استقاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟عرض کرد: اى عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است!و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:گرچه من خود کودکى نو رستهام لیک دست از زندگانى شستهامکرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت کام منامام علیهالسلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز کشته خواهد شد.قاسم گفت: اى عمو! مگر لشکر دشمن به خیمهها هم حمله مىکنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله کشته خواهد شد هنگامى که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمهها آمده آب با شیر طلب کنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مىکنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن که لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشهاى از لشکریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره کند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است که دست به آسمان بلند کنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزههاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه کشد و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.
على بن الحسین علیهالسلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمهها بلند شد..
ایستادگى تا مرز شهادتاز على بن الحسین علیهالسلام نقل شده است که فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداکارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در کنار امام پافشارى نمودند.
امام در حق آنها دعا کرده فرمودند: سرهاى خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام علیهالسلام منزلت رفیع هر کدام را به آنها نشان مىداد.بعد از این معجزه امام علیهالسلام بود که اصحاب با سینههاى فراخ و صورتهاى بر افروخته به استقبال نیزهها و شمشیرها مىرفتند تا زودتر به جایگاهى که در بهشت دارند، برسند.
حفر حندق در اطراف خیامامام علیهالسلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى که در پشت خیمهها بود، در محلى که اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمهها حفر کرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمهها مىرفت. امام علیهالسلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوبها و نىها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمهها قطع شود و فقط از یک قسمت که یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه کن و به شکیبایى خود را تسلى ده و بدان که اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.تحکیم مواضع
امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمهها را نزدیک یکدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشکر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى که خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى کردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.
غسل شهادت
امام علیهالسلام حضرت على اکبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید که این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل کنید و لباسهاى خود را بشوئید تا کفن شما باشد.
اشعار امام علیهالسلامعلى بن الحسین علیهالسلام مىگوید: من شب عاشورا در کنارى نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مىکرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مىکرد، و پدرم این اشعار را مىخواند:"یا دهر اف لک من خلیلکم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو کل حى سالک سبیلى.این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى کرده و سکوت کردم و دانستم که بلا نازل گردیده است. اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى که داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى که لباسش به زمین کشیده مىشد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى کاش مرا مرگ در کام خود مىگرفت و زندگانى مرا تمام مىکرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در کنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.پس امام حسین علیهالسلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شکیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشک فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مىخوابید.عمهام گفت: آیا تو را به ستم خواهند کشت و این دل مرا بیشتر جریحهدار کرده و مىسوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاک کرد و بیهوش افتاد.قاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض کرد: اى عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است!امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه کن و به شکیبایى خود را تسلى ده و بدان که اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.امام علیهالسلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مکن.
على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: پس از این که عمهام آرام گرفت پدرم او را در کنار من نشانید.نوشتهاند: سى نفر از اهل کوفه که در لشکر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى که فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مىکند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ کدام را نمىپذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشکر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.
بریر و ابو حرب سبیعىضحاک بن عبدالله مشرقى مىگوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیهالسلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.گروهى از سواره نظام ابن سعد که شبانه نگهبانى مىدادند در اول شب از کنار خیمههاى ما گذشتند در حالى که امام حسین علیهالسلام این آیه را تلاوت مىفرمود (ولا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) ، یکى از آنها گفت: به خداى کعبه قسم که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا گردیدهایم!! او مىگوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مىشناسى؟بریر گفت: نه.گفتم: او ابو حرب سبیعى است که عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى که انجام داده بود او را به زندان افکند.بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مىکنى که خدا تو را در زمره پاکان قرار داده است؟!او به بریر بن خضیر گفت: تو کیستى؟!گفت: من بریر بن خضیرم.او گفت اى بریر! به خدا سوگند که بر من بسیار گران است که به دست من هلاک شوى.امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمهها را نزدیک یکدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشکر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى که خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى کردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.بریر گفت: آیا مىتوانى از آن گناهان بزرگى که مرتکب شدهاى، توبه کنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم که پاکیزگان مائیم و شما همه پلیدید.گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مىدهم!ضحاک بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!گفت: فدایت شوم! پس چه کسى ندیم یزید بن عذره باشد که هم اکنون با من است؟!بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.
نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.
در تدارک لقاء
امام علیهالسلام دستور دادند تا خیمهاى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت کنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مىکرد! عبدالرحمن گفت که: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مىدانند که من هرگز نه در جوانى و نه در کهولت، اهل شوخى نبودهام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمىبینم.
امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمهها و تپههاى اطراف را نگاه مىکرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حرکت مىکرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مىآیى؟!نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم که شما به طرف لشکر دشمن مىروید، بر جان شما بیمناک شدم.امام فرمود: من اطراف را بررسى مىکنم تا ببنیم که فردا دشمن از کجا حمله خواهد کرد.نافع مىگوید که: امام علیهالسلام بازگشت در حالى که دست مرا گرفته و مىفرمود: به خدا سوگند این وعدهاى است که در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را که در میان دو کوه قرار گرفته، مشاهده مىکنى؟ هم اکنون در این تاریکى شب، از این راه برو خود را نجات بده!نافع بن هلال خود را بر قدمهاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین کنم، خدا بر من منت نهاده که در جوار تو شهید شوم.سپس امام علیهالسلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مىگوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم که حضرت زینب به امام مىگفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مىدانى که تو را فردا رها نخواهند کرد؟!امام علیهالسلام فرمود: همانگونه که کودک به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!نافع مىگوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مىکردم.نافع مىگوید: به او گفتم: امام هم اکنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممکن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند که زنها آرامش پیدا کنند؟حبیب، یاران امام را صدا کرد، همگى آمدند و در کنار خیمههاى آل البیت فریاد بر آوردند که: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خوردهایم که آنها را در غلاف نکرده و با دشمن شما مبارزه کنیم، و این نیزههاى ماست که در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.پس زنان از خیمهها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاک سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیرالمؤمنین حمایت کنید.
و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.
رؤیاى امام علیهالسلامبه هنگام سحر، امام حسین علیهالسلام به خوابى سبک فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مىدانید هم اکنون در خواب چه دیدم؟اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟فرمود: سگانى را دیدم که به من حمله مىکردند تا مرا پاره پاره کنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم که نسبت به من از دیگر سگان وحشىتر و خون آشامتر بود! گمان مىکنم آن مرا خواهد کشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمانها و کروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مىکنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب کن و کار را به تأخیر مینداز! این فرشتهاى است که از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.
یاران من! این خواب گویاى آن است که اجل نزدیک و بى تردید هنگام رحیل و کوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.
برچسب ها : درشب عاشورا چه گذشت؟ , روز دهم محرم چگونه گذشت,شب دهم محرم چگونه گذشت,محرم چگونه گذشت,حوادث شب عاشورا,حوادث شب دهم عاشورا,اتفاقات مهم دهم عاشورا,اتفاقات شب عاشورا,اتفاقات مهم دهم محرم, درشب عاشورا چه گذشت؟ , روز دهم محرم چگونه گذشت,شب دهم محرم چگونه گذشت,محرم چگونه گذشت,حوادث شب عاشورا,حوادث شب دهم عاشورا,اتفاقات مهم دهم عاشورا,اتفاقات شب عاشورا,اتفاقات مهم دهم محرم,درشب عاشورا چه گذشت؟ , روز دهم محرم چگونه گذشت,شب دهم محرم چگونه گذشت,محرم چگونه گذشت,حوادث شب عاشورا,حوادث شب دهم عاشورا,اتفاقات مهم دهم عاشورا,اتفاقات شب عاشورا,اتفاقات مهم دهم محرم,
لینک کن بزرگترین سایت فیلم وسریال موزیک روز
سلام همونطور که فرموده بودین با همون نام لینکتون کردم خوشحال میشم منم با نام یه عاشق
لینک کنید
با سلام شما رو با نام ترانه آنلاین لینک کردیم
لطفا ما رو با نام *هیئت عزاداران قمر بنی هاشم گله محله بابل* لینک کنی د
سلام
مرسی که سر زدی خوشحالم کردی اسم وب منم خواب و خیال لینک کن مرسی
salam
ba tavajoh b nazaretun linketun kardam
sitetunam khili ghashange
ma ro ham ba onvane medical students link konin (medstudents.blogfa.com) tanx
با افتخار لینک شدین منو با اسم وبم بلینکین
سلام دوستان چند روز پیش شما بهمون پیشنهاد تبادل لینک دادین ما هم شمارو لینک کردیم اما شما هنوز مارو لینکمون نکردین اگه احیانا پشیمون شدین بگین که منصرف شدین... فعلا
سلام من شما رو لینک کردم
با اسم سنگ صبور البته اگر مایل بودید لینکم کنید